سه شنبه , ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
موهاتباد را به بازی میگیردوای به حال من......
می پیچدشاخه ی غمبه پای دلپاییز می کندبرگ برگ تن را...
می زندنبض زندگیاز درخشش گونه های یاسبر شبنم عشق...
چشمانت نور می پاشد در شهر دلعشق طلوع می کند...
هر شب شعر می بافم گرم میشوی و من خیس از باران...
هزار هزار ابر به دنبالم رهایم کن باران شوم...
گرگ هم که باشیتنهاییگوسفند ت می کندمهدی علی پور...
به جهنمبگذار در آغوشتبسوزم...
هوای ابری ام! بارانی ات را به تن که می کنی ناودانی ها شاعر می شوند...
زندگی شاید صدای کوچه ی غمگین ست که تنهایی زنی را در خود حل کرده است...
پر از تنهایی بودایستگاهجا خالی دادندمسافران زندگی...
رفتدلتنگی جا ماندعادت می کنمبه یادگاری ش...
تو را به آفتاب می خوانندجماعتیکه عمرشانبه روزقدنداد...
آسمانِ دل منمهتابی استو توچون ماهدر آن تنهایی......
چک چک می چکد باران،جای خالی لباس هایت را بند رخت هم فهمید....
زن بودن به تنهایی ؛ یک معجزه است!!! بیشتر از این از زنان نخواهید...
دلم پشت دیوار خزان ؛ به زمستان می اندیشدراستی چقدر زمستانیم در همیشه ی جهان...
تابوتمآه درختی استفریاد می زندزندگی را...
پایدار استسامانه دلتنگیتا آمدنت...
اسیر قفسدر خیالآموختمپرواز را...
آخرین دست پاییزکه بر بخوردهمه برگهابازنده اند...
ته جیب پیراهنتآدرسی نخوانده امکاش پیدایم کنی...
گیسویش راباز کردبر دل من رحم کنای باد...
شهریورناردر دامنعروسِ تابستانانداخت...
زمستانیورق میخوردتقویم سرنوشت...
اجباری برای رفتن برگها نبودجایی در دل پاییزنداشتند...
باید به دل شناختمهر رانه ماه پاییزیعلیرضا سعادتی راد...
پاییزهمان تابستانی ستکه نگاهیپشت سرش ماند...
پاییز غمگین شدروزهاکوتاهیکردند...
انارهای کالدر انتظار رسیدن دستانت...
دهان پاییزکَساز خرمالوی گونه هایتکه نرسیدهبه انار لبانم...
بال و پَر نداشته ام اماتا دِلت بخواهد،پریده امنیمه شب،از خواب.......
پاییز ؛ بهار به بغض نشسته است ؛ در اندوه بیکران روزگار...
پاییز در راه استبا صدای خش خش برگ های نارنجی ویک موسیقی آرام بخش...
او عروس خیال توو تو داماد خیال من...
بردیم رنجگنج میسر نشدیک بوسه دادگفت" بی حساب شدیم"...
شباهتمن وفرهاددر کندن استاو کوه کند ومن دل می کنم...
تابستانابرها دستشان خالی است آفتابی نمی شوند...
خراش دردناکی بود بر چهره ی زمین آسمان خراش...
قار قارنفرین کلاغتنهایی مترسکمیان گندم زار....
چقدر عاشقان تقلبی زیاد شده اند ؛ آنان که هوس را بجای عشق درآغوش کشیده اند...
گاهی چنان خسته جانیم ؛ که جان دادن ؛ هم کار سختی ست...
مسافران شب راهی سفرند ؛ سفری رو به سحر...
وجدانیسفید دارددستان پینه بسته حقیقت...
جا ماندهرد نگاهمبر ماه ِ برکه ی آرزوها...
برق انداختبارانسنگ فرش دلم راوقتی شنیدبوی آمدنت...
بوسه کاشتمدر گندمزارعشقخسیس بودخوشه چین...
به زانو کشیدشب راشب هایقدر...
چشم به راهندمسافراندر ایستگاه عشقبه انتظار...
بی شعور استبال پرواز.گنجشک دل...