برگردان شعر کوردی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات برگردان شعر کوردی
تا آن لحظه که تو به من نگفتی: دوستت دارم!
چنان خیال می کردم
که متنفرم از هرچه دروغ!
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
می گویند: اطبا اثبات کرده اند
آدمی، بی دل نمی تواند زندگی کند
کاش می توانستم آدرس تو را به آنها می دادم
تا بفهمند در چه اشتباهی سرگردانند...
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
فراق تو، تابت می کند
گاهی اوقات
خداوند، در این جهان هم،
دوزخ را به بنده اش نمایان می کند.
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
عکست را در نزد خود نگاه داشته ام،
برای پاسخ به یاوه های آنهایی که می گویند:
دنیا چه جای زشتی ست!
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
آزردن هایت را چون به یاد می آورم
شرمگین می شوم در پیشگاه شب هایی که
نفس نفس زنان،
دست به دعا بودم که تو سلامت باشی...
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
من که هنگامه ی مرگم را نمی دانم،
اما در فکر آن زمانم که در قبر
مرا بازخواست می کنند: منتظر کیستی؟! به یاد چه کسی ی؟!
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
می گویند: هیچکس زمان مرگ خود را نمی داند!
تو بگو که می روم،
تا من به آنها بگویم، که کی خواهم مرد!
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
همین اندازه دلخوشم
که باور به چشمان خودت نمی کنی،
اگر روزی خودت را در قلب من ببینی...
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
مطمئنم
اگر خودکشی گناه نبود،
دست به انتحار می زدم،
اگر تو را فراموش می کردم...
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
دروغ ست که می گویند:
- آدمی با نفس کشیدن زنده است.
اکنون مدت هاست که تو نیستی و من هنوز زنده ام!.
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
می گویند: آدمی حتا تمام دنیا را هم داشته باشد،
باز از حرص و طمع سیر نمی شود!
آنها، مرا ندیده اند،
آن لحظه که تو را داشته ام...
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
اینجا نبودنت،
هیچ گله ای برایم نگذاشته
وقتی به عمر از دست رفته و
رخسار فرتوت خود می نگرم.
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
وقتی می گویی: فراموشم کن،
آنگاه می فهمم،
آدمی به راحتی دست به خودکشی نمی زند.
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
آنهایی که مدعی اند
فقط غروب ها، زمین تاریک می شود،
ایمان دارم، هرگز عزادار از دست دادن عزیزی نشده اند.
شاعر: نظیر تنها
مترجم: زانا کوردستانی
[دوو دانه دوو]
له مه کته ب بووم
ده یان پرسی دوو دانه دوو ده کاته چه ند؟
هه موو پێکڕا ده یان نووسی ده کاته چوار.
هه ر چه ند ئه من له حیسابا
نمره ی که مم ده هێناو ده هاتمه خوار
به ڵام لای من وا بوو...
افکارم، مشوش و مضطرب اند!
می بایست غروب گاهان، هر روز پیش از اذان مغرب
یک به یک شان را در آغوش بگیرم و
از روی آتش بپرانم...
نسیمی می وزد و می گویدم:
- چه می کنی؟!
پاسخ می دهم: تشویش افکارم را از بین می برم...
شعر: آویزان...
تو، می توانستی وطنم را مملو از آمدنت بکنی،
اما دریغا که نکردی!
تو، می توانستی بهشت را برایم به یک واقعیت مبدل سازی و
جهنم را به یک وهم باطل،
اما افسوس که نکردی!
آه،،،
تو قلب سرزمینم را مملو از غربت کردی و
آغوش مرا، لبریز از تنهایی....
من چه می خواستم از تو،
جز اندکی خیال و رویا و
تابلوی ی نقاشی و
تعدادی گل لبخند و چند پروانه،
تا که بتوانند، پرواز را به من ارزانی دهند!
شعر: آویزان نوری
ترجمه: زانا کوردستانی
از وقتی که با تو آشنا شده ام
هیچ کس و هیچ دل و هیچ گلی را نخواسته ام
اگر که خدا را هم می خواهم،
تنها به این دلیل ست که
مرا برای تو و
تو را برای من آفریده است.
شعر: هیمن لطیف
برگردان: زانا کوردستانی
[برای ۸ مارس، گفتگوی مادری کورد با خدا]
آه ای خدایی که دل و روح و جانم تویی، خوب خوب می دانم،
آنجا، کنار تو
بهشت زیر پای مادران است
اما خدایا، ای که تو روزنه ی نورانی زندگانی تارم هستی،
تو خودت خوب می دانی، اینجا
جهنم بر روی...
با پیراهن سفید عروس اش کردند،
یار من نه،
سرزمینم را می گویم.
شعر: وریا امین
ترجمه: زانا کوردستانی
اگر شد بیا!
می خواهم ذره ای از زیبایی های دنیا را ببینم.
شعر: وریا امین
ترجمه: زانا کوردستانی