این سوال ذهن من را لطف کن پاسخ بده اینقدر با دشمنم پیوند می بندی که چه؟
چشم تو هوش مرا از زندگانی میبرد
به پیکر لطیف خود چنان که تاب می دهی دلم ز تاب می رود خطای دل گناه تو
منم که گام می زنم همیشه در مسیر تو بدون تو کجا رود کسی که شد اسیر تو ؟!_ _
به لبم رسیده جانم تو بیا که زنده مانم پس از آن که من نمانم به چه کار خواهی آمد؟
بی تو به سامان نرسم ای سر و سامان همه تو
وقتی به زلال نگاهت زُل میزنم حرف که هیچ نفس هم کم میاورم
غیر عشقت نیست عشقی بر دلم
به یک نگاه تو تمام من خراب شد
نمیدانم دوست داشتن را بلد نیستی یا بلد بودن را دوست نداری
زندگی گر هزار باره بود بار دیگر تو ، بار دیگر تو
خلاصه ی بهشت لبخند توست
و اینجا هیچ چیز به من نزدیک نیست الا دوری تو
گره کور شنیدی ؟ دل من با دل تو فاصله دور شنیدی ؟ تن من از تن تو
سختم آید که به هر دیده تو را مینگرند
درد نهانی به که گویم که نیست
تو در چشم من همچو موجی چه میشد شبی تو را می ربودم ، تو را می ربودم
روز محشر بخدا خواهم گفت آن که از من تو گرفتی همه ی جانم بود
حاضری غایب شوی در جان من ؟
چمدان دست تو و ترس به چشمان من است این غم انگیز ترین حالت غمگین شدن است
نیست جز روی تو درمان ، چشم گریان مرا
هر چند بشکسته ای دلم از حسرت پیمانه ای اما دل بشکسته ام نشکست پیمان تو را
من صید دیگری نشوم وحشی توام اما تو هم برون مرو از صیدگاه من
تا تو بخاطر منی کس نگذشت بر دلم