پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مادری رفت و پسر دل نگران هست هنوزرفته جایی که بی نام و نشان هست هنوزتلخ و ای سخت ترین حادثه ام گشته تودل پر از ابر شده چون باران هست هنوز...
سخت می گذرد این غمدراین سازش روزگارهمراه خون دل های بی امان...
سختی روزگار هرچی که هست ارزش داره پس بجنگ برا روزگار خودت ......جواد کاظمی نیک...
چقدر سخت بود مادر به یک مشت خاک روزتو تبریک گفتم...
بیرون کردنت از زندگیم سخت بود ولی لازم بود...
سختست بگیری خبر از حال کسی کهاز اینکه تو باشی و نباشی نگران نیست...
از نمک نشناس ها آزار دیدن سخت نیستدرد دارد خوردن زخم از نمک پروردهای...
من یک آذرماهی هستمدرسته زندگی سختهاما از من سخت تر نیست....
ای نفس گیرترینحادثه فصل خزان من به اسمت برسم سخت نبارم سخت است.....
سخت می خواهم که در آغوش تنگ آرم تُراهر قدر افشرده ای دل را ، بیفشارم تُرا...
سخت میشهوقتى رویاتو با یکى میسازىو با یکى دیگه زندگى میکنى.....
ندیدنت سخت است اما همین که میدانم هستیو حالت خوب استدنیایم زیباست......
سخت نیست. بعد از تو هیچ چیز سخت نیست...
تو را من سخت محتاجم...
باید رفت !و این لغت رفتنچقدر سخت است......