بی تو هر روز مرا ماهی و هر شب سالیست شب چنین روز چنان آه چه مشکل حالیست
ای لبانت بوسه گاه بوسه ام خیره چشمانم به راه بوسه ات
نگاهم کن تا در آسمان چشمانت سفر کنم
پریشان گشته ام بی تو کجایی !
گر چه ندارمت ولی در همه حال با منی یاد تو بر خلاف تو هست و همیشه ماندنی
نفسم بند شده بر نفس یک نفسی همنفس گر نشوی فاتحه خوان بر نفسم
می توان از تو فقط دور شد و آه کشید
صد دل دیگر اگر باشد مرا یک به یک قربان جانان میکنم
عمری است به دنبال توام نیست نشانی ای خوب تر از خوب تر از خوب کجایی ؟
ای که ز دیده غایبی در دل ما نشسته ای
بگذار در آغوش تو آرام بگیرم دلچسب ترین شیوه جان باختن است این
این سوال ذهن من را لطف کن پاسخ بده اینقدر با دشمنم پیوند می بندی که چه؟
چشم تو هوش مرا از زندگانی میبرد
به پیکر لطیف خود چنان که تاب می دهی دلم ز تاب می رود خطای دل گناه تو
منم که گام می زنم همیشه در مسیر تو بدون تو کجا رود کسی که شد اسیر تو ؟!_ _
به لبم رسیده جانم تو بیا که زنده مانم پس از آن که من نمانم به چه کار خواهی آمد؟
بی تو به سامان نرسم ای سر و سامان همه تو
وقتی به زلال نگاهت زُل میزنم حرف که هیچ نفس هم کم میاورم
غیر عشقت نیست عشقی بر دلم
به یک نگاه تو تمام من خراب شد
نمیدانم دوست داشتن را بلد نیستی یا بلد بودن را دوست نداری
زندگی گر هزار باره بود بار دیگر تو ، بار دیگر تو
خلاصه ی بهشت لبخند توست
و اینجا هیچ چیز به من نزدیک نیست الا دوری تو