به نگاهی به کلامی و گهی با بوسه تو چه آسان بلدی دل ببری هر لحظه
معروف شده خنده ات آنقدر که هر کس لبخند تو را می برد از شهر به سوغات
تو هم آیا شبیه من خوشی از این خود آزاری؟! که شب در حسرت آغوش او تا صبح بیداری؟! . لبت در حسرت یک بوسه ی تب دار یخ کرده؟! دلت می گیرد از تکرار یک افسوس تکراری؟! . هوس کرده دلت آیا شبیه ابر پر باری ز تنهایی سرت...
تنها من می دانم که پشت لبخندهایت آرامش دنیا را سهم سهم پنهان کرده ای ... و شب از ترس به سایه ی پشت چشم هایت پناه آورده... می خندی و من از جهان جا می مانم.. . بگذار شعر راه بیفتد بی کلمه تا به دست های تو برسد...
سایه ام با من راه نمی آید باز می گویم باید بروم اما ایستاده ام تا گوش شوم برای ازدحام ناگفته های مردی که چترش را زیر باران تنها به اندازه خودش باز نگه داشته... . گم می شوم در جهانی که جاده هایش را از من پنهان کرده است......
نفس کشیدن در بکرترین هوای مو خورده ات گم شدن در آبشار تا به کمر رسیده ات خوابیدن در امنیت اقامتگاه بازوانت . . تمام آرزوهای مردی است که می خواهد در تو زنده بماند.. حتی اگر سال ها از زمان مرگش گذشته باشد... .
در خواب های شیرین ممتد می شوم دست می برم در واقعیت تمام بی خوابی هایم را با تو شریک می شوم دست می برم در واقعیت و می نویسم دوستم داری . صبح که چشم هایم پر شد از جای خالیت لال می شوم... وقتی که خوب می دانم...
دست هایم را بگیر تا از تمام پرنده ها کوچ کنیم و در ارتفاع بوسه های تو ماه قرص هایش را پشت خنده هایت دفن کند... . تو در سپیدی چشم هایم برقص تا شوق گردش از سر عقربه ها بیفتد و من آنقدر از تو بگویم تا در شعر...
وقتی که تو بی شال در این شهر بتابی دیگر چه ثوابی؟ چه گناهی؟ چه عذابی؟ . دل می بری از قاضی و از شیخ و مریدان با قاضی دلداده، چه حکمی؟ چه عِقابی؟ . تا جام لب سرخ تو بر کام فقیه است حَد کی خورد آن کس که...
من چون پروانه ای بی قرار حوالی دوست داشتنت نفس می کشم عشق بازی می کنم اینجا حوالی داشتن تو چقدر هوا برای زندگی خوب است
چه آرزوی محالی است قدم زدن با تو اجازه هست که گاهی ببینمت از دور ؟!
عمری است به دنبال توام نیست نشانی ای خوب تر از خوب تر از خوب کجایی ؟