جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
این جمعه ها غروبش بده وسط یه شهر غم دیده!...
جمعه یعنی ،من باشمچند خاطره ی بوسیدنی ات!و یک سوال تکراری...توپرستیدنی بودنت به خدا رفته!منتنهایی ام به خدانه؟...
روزها بدجنس شده اند! از شنبه اش بگیر تا پنجشنبه دلتنگی ها را قایم می کنند آن وقت شب ها در دل تاریکی یواشکی دست به دست می کنند آن ها را بیچاه جمعه! صبح که بیدار میشودمی بیند تمام خانه اش تلنبار شده از دلتنگی بغض می کند از همان اول صبحش...
همین "تو"که حتی فکرش را هم نمی کنیمیتوانی دلیل حال خوب جمعه های یک نفر باشی...خودت را دریغ نکن...
روزهای هفته فرقی بر سر حالمان باز نمی کنندجمعه باشد یا شنبه،غروب،غروب است...عشق بازی های خورشید و افقماشه ی دلتنگی را می چکاندو فشنگ فخر فروش بوسه هاشان،خون آلود می کنددل آدمی و آسمان را...حال تو بگو سهرابپشت دریاها،مغرب اش غروب ندارد آن شهر...!؟با یقین میگوییکه در آن هیچکسی تنها نیست...!؟...
جمعه،دلتنگی های تمام روزها را یک جا باهات تسویه میکنه...جمعه آبستن تمام دلتنگی هاست...
جمعه،یک خیابان مه گرفته ی خاکستری ستپر از درد مبهم دلتنگی...تو اما،خیالت را به من بسپار...تا شانه به شانه ی بودنت،تمام ثانیه هایش را دوام بیاورم...
جمعه پیرمردیست کهنسال که تنهاروزش را سپری می کند...
روزها قاتلم ان،غیر از جمعه که خون ریزتره...حال و روزم جمعه ها ،از خود جمعه غم انگیزتره...
پنج شنبه های مناز جمعه هم دلگیرتر است...چون فردایش کسی منتظرم نیستکسی به دیدارم نخواهد آمدمهمان لحظه های هیچکس نخواهم بود...و من کسی هستم کههر هفته با یک عالم دلتنگیاز روز پنجشنبه روی دست جمعه باد می کنم......
جمعه دختر مو بلند هفته استآبشار موهایش را که باز می کندحواس هفته پرت می شودبس که زیباستبس که پریشان است...
چه سرخوش است جمعهبی خبر از دلمان،با طلوع زود هنگامشو از غروبی که جانمان را میگیردتا به سر آید...
تقصیر جمعه نیست که غمگین و خسته امایراد جای دیگریست، دلم را شکسته اند.......
شنبه به یادت شروع شدیکشنبه ؛ دوستت دارمدوشنبه ؛ دو بار دوستت دارمسه شنبه ؛ سه بار، زیر لبچهارشنبه ؛ چهار، با فریادپنج شنبه ؛ پنج هزاره، تا بهشت...جمعه ؛ تمام عشقهای جهان مال توکاش هفته بیشتر بود عزیزمکاش عددها را تا بی نهایت میشمردم ؛و میگفتم :دوستت دارم...دوستت دارم......
جمعہ چقدر دلچسب استبراے فڪر ڪردن بہ تووقتی بین تمام روزمرڪَی هایمحضور دارےو من جمعہ رابی خیال ترین آدم دنیا می شوم ..!!...
جمعه ها ؛باید که فارغ شد از این شهرِ شلوغدور شد از قیل و قال ...جمعه یعنی حالِ خوش ؛جمعه یعنی ؛ بیخیال ... !...
جمعه یعنیتعطیلیِ هرچی غیرِ تو ...یعنی موندن و خط کشیدنزیرِ اسم تو ...جمعه یعنی هرچیزی ممنوع شهبجز فکر تو......
امروز جمعه نیست، ولی با نبودنتمانند عصر جمعهٔ تهران دلم گرفت......
می آیی و برای تو می گویم آخرشبا من عزیز، بی تو چه کردند جمعه ها......
تمام شد جمعهتا دلتنگی بعدی خداحافظ.... ...
جمعه هاکودک درونت را بیدار کنو زیر تابش مهربان خورشیدسایه دلگیرى رااز سرِ این روزِ زیبا کم کن !به دنیا ثابت کنشادى در مُشتِ خود توستو این وصله ها به تنِ روزهاى تو نمى چسبد!...
جمعه یعنیکه نباشی و دلم تنگ نگاهت باشدجمعه یعنیبدنم در تب آغوش خیالت باشد...
جمعه و باران و شعر و فال مخصوص خودمجمعه و درد غروب و حال مخصوص خودمشانه ھایی خیس و لرزان،انتظاری بی نظیردستھایی بی تفاوت ، شال مخصوص خودمیک بیا برگرد تکراری، و قدری التماسیک نمی آیم،و باز اقبال مخصوص خودمجمعه و بی وزنی مشھود اندام غزلواژه ھایی بی ھدف!احوال مخصوص خودم....ھم غروب و ھم غروب جمعه و یاد کسیسایه ای از دستھایت، شال مخصوص خودم...
تو باید باشی تا جمعه هایم پر شود از نورپر شود ازعشق دقایقم از دوست داشتنی ابدی لبریز گردد ... تو باید باشیتا جمعه های من بخیر بگذرد ......
بی تو من، جمعه ی هر هفته کمی می میرم......
جمعه یعنی انتهای انتظار...
جمعه هایی که می رسند از راهشنبه هایی که باز در راهندغصه هایی که اول هفتهعقده هایی که آخر ماهنددلخوشی ها که عمر می بخشنددرد هایی که عمر می کاهندسال هایی که می روند از عمرعمر هایی که تند و کوتاهندشب کسانی که محو خورشیدندعده ای روز در پی ماهندچاه هایی که مَحرَم رازندعاقبت مردمی که در چاهند...
جمعهغم تنهایی نیستغم نبودن توستکه از طلوعش تا غروبلحظه لحظه پیر انتظارت میشوم......
بیا ردیف کن این جمعه های درهم را......
بابا نبودنتتمام روزهای هفتهقلبم را به درد می آورداما ...جمعه که می شودجای خالی اتطور دیگری تیر می کشد!...
جمعه یعنی من باشم و ️چند خاطره ی بوسیدنی ات!...
چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدیچه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدیخلیل آتشین سخن ؛ تبر به دوش بت شکنخدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدیبرای ما که خسته ایم نه؛ ولیبرای عده ای چه خوب شد نیامدیتمام طول هفته را به انتظار جمعه امدوباره صبح؛ ظهر ؛ نه غروب شد نیامدیمیلاد امام زمان(عج) مبارکباد...
کاش این جمعه بگوییم به تبریک ظهورش صلوات!...
تا الانچهل و چند هزارهٔ هول آور استکسی نمی داندمن در انفرادیِ این دیوارهاچه می کنم،زنده ام، مرده ام، بریده ام،یا باز مثل همیشههمان آرامِ آهستهٔ دریا وخاموشِ بی دلیلِ بارانم.عجیب تر اینکهچرا هیچ فرقی میانِ جمعهبا سه شنبهٔ پس فردا نیست؟!سه شنبه که پس فردا نیست!الان چهل و چند هزارهٔ هول آور استدر به روی خود بسته ام،خسته ام.دلمبرای دست دادن با نزدیک ترین همسایهتنگ است،دلم برای دیدنِ ناگهانی یک دوست،رو بوسی ت...
محول می شودجمعهاگرباخنده ای شیرینبه رویایم بیایی...
آخرین جمعه ی اسفند تو را کم دارد...
ای حضرت دلها اگراین جمعه بیاییصدها گره از سیزده ما بگشایی…....
به روزهایی رسیدم که...دیگر چند شنبه هایش مهم نیست،آدم ها و روزهایش همه جمعه شده اند......
با شنبه ی بی دوست چه سازد دل بی_تابای جمعه نمی شد دو سه روزی تو بمانی ؟...
اسفند ماهیسمبل:ماهیعنصر:آبروز اقبال:جمعهسنگ خوش یمن:یاقوت کبودرنگ:سبز روشن...
متنفرم از غروب جمعه ای کهتو را از من گرفتمادرم...
مادرمجمعه یعنی شمارشجمعه های هفته ای که ...باز بی تو گذشت...
بالاخره یک روز سهمم رااز این جمعه های دلتنگی میگیرم...!روزی که عصرش،در کنار تو بخیر شود...جمعه ها این روز را به من بدهکارند......
ماماننبودنت جمعه هایی استپر از دلتنگی...من هر چه بلد باشمنداشتنت رو نابلدم...
خاطرات خاک خوردهدردهای نهانشعرهای بی مخاطبسوغات جمعهها....
جمعه یعنی چای با عطر حضور تو دم بکشد...
دل هوای روی ماه یار دارد جمعههادل هوای دیدن دلدار دارد جمعهها...
دیگر کدام کوچهکدامین نگاهخط های خستگی ام را میشماردخستگی خطوط خاموشیدر سالهای فراموشیدیگر کدامین دفترکدامین شعراشتیاق دیدنت را شکوفه می دهدبر رؤیای منجمد جمعه هاجمعه های منجمد بی روح....
بحث نیم رو داغ استصبح جمعه در خانهرسم جالبى داردتخم مرغ صبحانه.هر کسى جداگانهمى پزد سلیقه ش رامى کند خودش اجراشیوه ى دقیقش را.ظرف ویژه ى بابارویى است و اسقاطىزرده ها در این دورىبا سفیده ها قاطى.من سفیده را ته دیگیا برشته مى خواهمزرده و سفیده م راهم نمى زنم با هم.تخم مرغ مامان همشُل تر از من و باباستاین سلیقه ها امادر کنار هم زیباست...
تو ڪه نیستی؛پس چه فرقی میکند غروب جمعه باشد یا ڪه شنبه!!...هر روز من بی تو غروب است تو ای رفته ی در دل جامانده!...