پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در هوایی که نیستنفس می کشمزیر سقفی که نیستزندگی می کنمبرای همسری که نیستگُل می خرمبرای دختری که نیستقصه می گویم...آری،چرا خوشبخت نباشموقتیاین همه نیست هست !«آرمان پرناک»...
کنار شبِ نابالغپلک زدم- پی در پی –تا سپیده،در بلوغِ صبح اماتو نیستی هنوز!!...
باران می بارداما تو نیستیپنجره ماه را به آغوش می کشداما تو نیستیقناری بهار را آواز می خوانداما تو نیستیاینک من هستماما تو نیستی!چه مغمومانه استپرنده باشی وبال هایت مرده باشند!...
از خانه ای که تو در آن --نیستی!و از پنجره هایی که بسته اند،بیزارم! زانا کوردستانی...
تو نیستی که ببینیچگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری ست!چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست!چگونه جای تو در جان زندگی سبز است......
بی عشق زیستن را ، جز نیستی چه نام است ؟ یعنی اگر نباشی ، کار دلم تمام است...
عصرها برایت چای دم می کنم،،،تو اما ،،، نیستی!هر بار چای ی از دهن می افتد؛مانند دوستت دارم هایت! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
دیدی جانم ؟باران همه جا باریدهاما تو نیستی!نیستی؛ تا دست در دست هم قدم بزنیمیکهویی و بدون اینکه گونه هایمان از خجالت سرخ شودقهقهه ی بلندی بکشیماز خوشی زیاد میان جمعیت شهر گُم شویم.و زمان از دستمان دَر بروددلم میخواهدبدون چتر روی نیمکت خیس بنشینیمو گرمی شانه هایت را در همان هوای سردِ بارانی حس کنمآه!لعنت...لعنت به تمام ابرهایی که بی توقصد باریدن دارند...
نیستی! آغوش من احساس سرما می کند پنجره سگ لرزه هایم را تماشا می کند...
هستی وُ در جهان من جشن است نیستی... خاک بر سرِ عالم...
دوست داشتنتمرگ باشدیا زندگیپایش ایستاده ام!چه آن روزهاکه بودی و زندگی می کردم؛چه حالاکه نیستی و هر ثانیه می میرم!...
گفتی تا ابد کنارت می مانمتو نیستی ابد شده یا من دیگر نیستم...
مثل فردا می مانی همیشه هستی ولی امروز نیستی...
گفتی تنها صداست که میماندنیستی که ببینی صدا چقدر تنهاست...
پدرم که رفت شهر خالی شد پدر مگر تو چند نفر بودی؟ عشقم ،پدرم چقدر زود دلتنگ خدا شدی و رفتیامروز روز پدر است ، نیستی ،اما یادت در قلبم زنده خواهد ماند روزت در آسمان ها مبارک...
تو ڪه نیستی؛پس چه فرقی میکند غروب جمعه باشد یا ڪه شنبه!!...هر روز من بی تو غروب است تو ای رفته ی در دل جامانده!...
نیستی، ولی عزیز؛ عشق تو همیشگیستپس به احترام عشق، چند ثانیه سکوت......
نیستی تا قد کشیدن دلتنگیم را ببینیکه در نبود توآنقدر بزرگ شده که در دلم دیگر جا نمیشود...
کجا زندگیمی توکه من می گردم و نیستی......
نیستی و ببینی جای خالیت چگونه به من دهن کجی می کند......
برگای زردمنو یاد تو میندازنچه زود رسید پاییز بازماما اینبار تو مال من نیستی......
برگای زرد منو یاد تو میندازنچه زود رسید پاییز بازماما این بار تو مال من نیستیروزا دارن آروم آروم سرد میشنغروبا دلگیرترنهمه دنیا بهم میگن نیستی...
تو نیستی...لبخندتقاب شده بر دیوارو دلخوشمبه گرفتن عکس دستانتترا بجان این همه دلتنگیهرکجای اسمان ایستاده ایقول بدهبخوابم بیاییمیخواهم تمام بغض هایم را ببارم...