پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مرا دعوت کن،مرا به پرده ی برهنه ی شب،به مرز وحشی نفس هایت و جذر و مدی که،غرقم کند به ضیافت گرمای تنتوبازوانی که،پناهم بدهداز کویر سرما زده ی عشق!مرا دعوت کن؛مرا،در میان مرز آغوشت،به استثمار لبانت و صلیب نگاهی که به حراج می برد بند بند وجودم رادر آخرین عشق بازی این تخت.✍️هدی احمدی...
بازهم امشب با نگاهت عشق بازی میکنمخاطراتت را دوباره صحنه سازی میکنمچنان ویرانم از عشق تو ای مه روی زیبایمکه با دستانت در خیالم دست درازی میکنمدو چشمت کرده حیرانم که همچون بره آهوییبه یاد چشمان تو هر شب دل نوازی میکنم...
مجنون با انگشت روی ِخاک مینوشت . .لیلی ؛ لیلی . .پرسیدند چه میکنی؟!گفت: چون میسر نیست مرا کام او ؛عشق بازی میکنم با نام او !(:± اینجوری باید عاشق بود!💜🗞...
لاف عشق ومهربانی میزند دائم به من خوب میدانم زبانش با دلش یکرنگ نیست اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
"خیابون ولیعصر من"همیشه مامانم ازم میپرسید داری کجا میری؟! میگفتم ولیعصر؛ اونم زود جوشی میشد و میگفت این ولیعصر چی داره که هر بار میری اونجا.آخه مامان نمیدونست بین اون همه شلوغی و ترافیک و صدای موتور و بوق ماشینا، دیدن عاشقانه های دو نفر دیگه و شنیدن صدای خندیدن یه اکیپ دختر و پسر با تیپ های هنری که پسراش موهای فر خیلی زیادی دارن و دختراش موهای کوتاه، چقدر میتونه جذاب باشه. ولیعصر علاوه بر اینکه پاتوق ما جون هاست، بلکه پاتوق عشق ...
لبهایتو وچشمِ منکه دیوانه وار می بلعدشبرای روزِ مباداچه لذتی داردعشق بازی ِلبخند و نگاه...
بانو که لبش فقط نمک دارد و بس❗️صد فتنه با دوز و کلک دارد و بس😑گفتم که کمی ببوسمت دزدانه؟؟گفتا که تنت میل کتک دارد و بس! 🙈✍: همایون بلوکی...
نُسخه ی لب های تو دارالشفاءِ دردهاستکاش گَردَم بستری تا بوسه درمانی کنی<همایون بلوکی>...
اسفند تافته ی جدا بافته است !نه میتوان اَنگِ سرمای زمستان را به او زدنه وصله ی بی حوصلگیِغروب های بهار به تنش می چسبداسفند را باید نشست کُنجِ حیاطخلوتِ ذهن و عشق بازی کردبا خاطرات دور اما ماندگار ...باید دل کندن آدم ها در بین راه رافراموش کرد و گذشت و دل رااز کینه ها تکاند تا جا باز شودبرای شادی های نو ...حیف است از اسفندبا بی تفاوتی عبور کنیدبه خودتان بیایید ، تمام شدهو رفته تا یک سال دیگر ...عطرِ اسفند را مهمانِ ر...
می ترسم،نو عروسَت...هم بسترَتهمسرَت،آن زنِ از من سر ترَت!بی محبّت...غیر تو را درک کندقبل عشق بازی،صحنه را ترک کند!کاسه ی صبر تو را،پُر بُکندچشم سگ دارِ تو را،تَر بُکندغم و اندوه تورا،چو بزندوسطِ زندگی ات،گوه بزندتوی حمام پشت هم هی بزنددستِ رد به سینه ی تو بزندوای اگر لگد به بختَش بزندپشتِ پا به تاج و تختَش بزندوای اگر قصه به پایان برسدنکند به سیم آخر بزند...قربانِ وفایت! از ماست که برماستقانون طبیعت است!نوبت توست!ا...
حوصله اش سر رفته، سعی می کند جدول ناتمام کلمات متقاطع را پر کند، خیلی زود بی خیال می شود، صندلی اش را توی بالکن می گذارد و به ماشین ها و مردمی که توی خیابانند نگاه می کند از این کار هم خسته می شود، سعی می کند رادیوی خرابی که یادگار پدرش است را تعمیر کند که حوصله اش سر می رود، نیمرو درست می کند و تلویزیون را روشن و هی این کانال آن کانال می کند، همانجا جلوی تلویزیون دراز می کشد اما خوابش نمی برد آنوقت پا می شود از لای خرت و پرت های انباری کاذب آلبو...
گاهی وقتا یه صفحه ی گوشیآرزوها رو قاب می گیره.وقتی عکسِ تو رو نشون می دهدنیا بوی شراب می گیره.شکلِ زن های تو مینیاتور،عشوه های خریدنی داری.طعمِ شاتوت داره لبخندتبوسه های چشیدنی داری.تو خیابون مثِ یه آهوییگم شده بینِ بوقِ ماشین ها.توی وان یه پریِ دریاییبی قرارِ همیشه ی دریا.میونِ ماسه ها که می شینیتنِ آبا رو موج می گیره.سرِ نخ که تو دستِ تو باشهقلبِ بادبادک اوج می گیره.روی لب هات «ژوکوند» می خنده،توی چشمات...
دلم در پیراهن مردانه اتزندگی می کنددر چهارخانه های نارنجی اشآشپزی می کنددر آستین بالا زده اتعشق بازی می کنددر کل بگویت ای یار پیراهن تو شهری دارد که زادگاه من است...سجده صاد...
من چون پروانه ای بی قرار حوالی دوست داشتنتنفس می کشمعشق بازی می کنماینجا حوالی داشتن توچقدر هوا برای زندگی خوب است...
اردیبهشتیعنی اول عشق بازی گلبرگ و شبنمیعنی اول جاده ی دل بستن جوانهاردیبهشت را باید روی دور آرام زندگی کردیک گوشه نشست و عاشقی کردبا صدای بلند خندیدو با پچ پچ عاشقانه ی باددر گوش باغچهبه رقص درآمداردیبهشت یعنیعاشقییعنی زندگییعنی تماشای خدا.......
تو، همان شگفتانه ای بودیکه برایم رقم خوردیو عشقت گره خورد به قلبم،و تمامیِ ذرات بدنم را به احاطه ی خود درآورد؛دیگر هیچ چیز به فرمان من نبود؛همه ی سلول های بدنم به فرمان چشم هایت بودند؛حتی از نفس هایم، دوست داشتنت؛ تشعشع می شد؛نفس هایی که وصلِ به شکفتنِ گل بوته های گلِ سرخ لبانت بودند.عزیزِ جان این قلب، دیگر بعد از چشیدنِ عشقت،تنها و تنها به امید عشق ساطع شده از چشمانت، می تپید؛مرا که دیگر به کل به یادها سپرده بود؛خودت که نمی...
خانه ام ویرانیجامه ام عریانیعشق بازی من و صبح عدمچه خوشیها که نمی انگیزدشهر خالیست ز هیچپشت هر هیچ که با هیچ درآمیخته استهیچ هیچِ دگری پیدا نیستهر چه چیز است نه چیزهرچه هست است نه هستهر چه بود است نه بودهر چه هیچ است نه هیچهیچگاهان که بر آن جادهٔ هیچاهیچقدمی در نهم از فرط ملالمقصدم نیستنم خواهد بوداندر آن هیچ سرانیستن زیستنم خواهد بود...
روزهای هفته فرقی بر سر حالمان باز نمی کنندجمعه باشد یا شنبه،غروب،غروب است...عشق بازی های خورشید و افقماشه ی دلتنگی را می چکاندو فشنگ فخر فروش بوسه هاشان،خون آلود می کنددل آدمی و آسمان را...حال تو بگو سهرابپشت دریاها،مغرب اش غروب ندارد آن شهر...!؟با یقین میگوییکه در آن هیچکسی تنها نیست...!؟...
صفحه تلویزیوناخبار جنگ های جهان رابرفکی نشان می دهدبه پشت بام می رومدو کبوتر روی آنتن عشق بازی می کننددنیا از پشت بام کوچک ما آغاز می شود...
بوی یلدا را می شنوی؟.انتهای خیابان آذر....باز هم قرار عاشقانه ی پاییز و زمستان.قراری طولانی به بلندای یک شب.شب عشق بازی برگ و برف....پاییز چمدان به دست ایستاده!.عزم رفتن دارد....آسمان بغض کرده و می بارد...خدا هم می داند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنی است....کاسه ای آب می ریزم پشت پای پاییز ...و... تمام می شود.پاییز، ای آبستن روز های عاشقی ، رفتنت به خیر....سفرت بی خطر.....یلداتون مبارکیلدا بهانه ا...
لیلیبی مرز عشق بازی کنبی خط و خال باشبا من بیا که خوب ترینمبا من که آبروی عشقمبا من کهشعرمشعرمشعرموای.... در من وضو بگیرسجاده ام ، بایست کنارمرو کن به من که قبله ی عشاقم آنگه نماز رابا بوسه ای بلندقامت ببند لیلیبا من بودن خوب استمن می سرایمت...
ماه اسفند است ماه عشق بازی با بهارخوش به حالت که دراین ماه زیبا به دنیا آمدهای عشق من! تولدت مبارک...
من تورا می خواستمنه برای عشق بازی های شبانه ، نه برای قدم زدن در خیابان های ولیعصر ،نه برای شادی های دونفره !من فقط میخواستم باشی که دوستت داشته باشم...
شمعدانی هاامسال زیباتر شده اندو عاشقانه های باران رادرست به لهجه ی شمالی تو می خوانندحسودیم می شود چرا باغچه عشق بازی را خوب تر بلد است؟...