لباس نو نخریدم به شوق آن روزی که رنگ پیرهنم را تو انتخاب کنی
چه سالها که دوفنجان چای منتظرند ! دوباره در دل این خانه قند آب کنی
دو هواییم ؛ دمی صاف و دمی بارانی ما همانیم ، همانی که خودت می دانی پیش بینی شدن ِ حال من و تو سخت است دو هواییم ...ولی بیشترش طوفانی آخرین مقصد تو شانه ی من بود ؛ نبود ؟ گریه کن هرچه دلت خواست ، ولی پنهانی شاید...
تنها کَس من بودی و من هیچ کسِ تو
بیدار مانده ام که تورا مثنوی کنم اسوده تر بخواب!عزیز دلی هنوز!