گاهی نیاز است کمی برای خودت باشی قدم بزنی میان کافه ای که دوست داری چایت را بنوشی عاشق درو دیوار باشی موسیقی گوش کنی بخندی بغض کنی بخوانی خودت را بغل کنی نگذاری میان این شلوغی ها از یاد رفته باشی همین ...
لحظه ها خیلی زود میگذرن چه اون لحظه پر از خنده باشه یا کلی سختی و ناراحتی ولی زندگی همینه تو اون لحظه یا ساعت فکر تموم شدن یا نشدنشی البته بستگی داره حالت چطوری باشه ولی تموم که شد فرقی نمیکنه خوشحال بودی یا غمگین سخت گذشته یا آسون...
باید دستش را گرفت نگاهش را دزدید خنده اش را کشید لحظه هایش را ساخت دوستت_دارم را گفت نباید برای عشق در این زمانه دست روی دست گذاشت ...
دنیای کوچکیست همه از حال هم با خبرند ، به جز آن یک نفر که نمی دانم کجاست که نمیداند درد دلتنگی چیست....
زندگی کوتاه تر از دریغ کردن خنده های توست ، بخند تا که دنیا جای زیبا تری شود ...
تو همان مسیرِ انتهای دوست داشتنی ... که باید میان راه تمام پل های پشت سر را ویران کرد !!
چشم های تو زیباتر از همه ی طلوع ها روشن می کند صبح دنیای مرا
دلتنگی گهواره ایست ، که هر شب مرا از این شانه به آن شانه تاب میدهد ...
چه صُبح باشد چه لحظه ی غروب آفتاب ، تو که باشی هر لحظه ام به خیر میشود همین ...
برای شاد بودن می بایست که عشق ورزید هر چه میخواهد باشد گلدانی کوچک پرنده ای آنسوی پنجره یا عابری میان خیابان های دلت بدون عشق ورزیدن هیچ چیز ساده ای زیبا نیست ...
دلباز ترین کوچه ی دنیاست بن بست آغوشت ...
مثل جاده ای رو به بیراهه دوستت دارم و میدانم انتهایش هیچ نیست ...
شاخه میشوم برای نشستنت پنجره میشوم برای آواز هایت لانه میشوم برای آغوشت تو فقط کمی برای من باش
میدونی ؟ دلم شده حیاط خلوته پاییز ... واسه همینه تا نگات میکنم دلم میریزه ، خاصیت پاییزه وگرنه که مام ندید بدید نیستیم ، تا چشم کار میکنه آدمای جورباجور ریخته بیرون و از جولوی چشمام رژه میرن. رنگا رنگن مثل برگای کف خیابون. ولی عادت کردم به آب...
پاییز بهانه ی گرفتن دست های توست وگرنه این همه رنگ وُ خیابان های زیبا به چه درد میخورند " تنهایی" ...
چیزی را بهانه کن ترانه ای پاییزی چه میدانم بارانی ، سرفه ای ، حالِ پریشانی دنیا ، پر از همین بهانه هاست تو چرا پیدایت نیست ...
آدم نمیداند دلش را به چی خوش کند تا به خودت میایی پشیمان میشوی این روزها کسی برای ماندن نمی آید کسی برای تو نمیماند آدم ها ، آدم های گذر کردن اند از شهر ، از خیابان ، از کسی که دوستش دارند فقط می آیند که آمده باشند...
دلتنگی نه خیابان است نه کوچه نه شب می شناسد نه روز نه جمعه است و نه میان هفته دلتنگی لحظه ی غروب است برای آسمان دلم که نظاره میکند فقط دور شدنِ تورا ...
دلباز ترین.. کوچه ی دنیاست، بن بستِ آغوشت...