افتادگان چو تکیه به دست دعا کنند صد درد را به قطرۀ اشکی دوا کنند
یقین دارم دعاهایم اثر دارد فقط گوشه چشمی از نگاه خدا برای خوشبختی و سلامتی همه انسان ها کافی ست این نگاه را هر لحظه از زندگی برایت آرزو می کنم.
من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند برای شاپرک های باغچه خانه ات دعا می کنم که بال های شان هرگز محتاج مرهم نباشند و برایت صبر زیبا و امید آرزومندم و شفای عاجل از آن یگانه مهربان
امروز برایت اینگونه دعا کردم! خدایا! بجز خودت به دیگری واگذارش نکن! تویی پروردگار او! پس قرار ده بی نیازی در نفسش! یقین در دلش! اخلاص در کردارش! سلامتی در وجودش! روشنی در دیده اش! بصیرت در قلبش! و روزی پر برکت در زندگی اش
برایِ رسیدن به تو راه نمیروم پرواز میکنم نمینویسم کلمه اختراع میکنم دعا نمیکنم با خدا همدستم... چیزهایِ باعظمت را باید، با عظمت خواست...
نفسهای پاییز به شماره افتاده و یلدای سپید پوش در راه است از ته قلبمون دعا کنیم که شادیها و خنده هامون به بلندای شب یلدا باشد
بیایید یکدیگر را دعا کنیم دعا کنیم خدا را،نگاهش را،حضورش را، از یاد نبریم دعا کنیم بالاخره یک روز دردهایمان پایان پذیرد و طعم خوش زندگی را بچشیم. آمین
مادرم فهمیده من رنجیده ام از دست تو اهل نفرین نیست اما هی دعایت میکند
گلدان به گلدان تو را بوئیده ام اما هیچ گلی عطر تو را لو نداد خیابان به خیابان آواره تو شدم اما هیچ خیابانی نشانی از تو مسیر قدم هایم نکرد آرزو به آرزو تو را دعا کردم اما خدا به آرزویم پا نداد بانو! در خواستن تو من خسته...
چه دعایی کنمت بهتر از این که شود عاقبتت ختم به من
خداست آنکه خودش هست سرپناهِ کسی خدای باخبر از قصّهی گناهِ کسی . فدای چشمِ خطاپوش و مهربانِ خدا که مانده خیره به پروندهی سیاهِ کسی . همان دقایقِ اوّل... همان شروعِ دعا گذشت مثل همیشه از اشتباهِ کسی
خدایا: هنگامی که ثروتم دادی، خوشبختی ام رانگیر... هنگامی که توانایی ام دادی، عقلم را نگیر... هنگامی که مقامم دادی، تواضعم رانگیر... آنگاه که تواضعم دادی ، عزتم رانگیر...
دعا لاستیک یدک نیست که هرگاه مشکل داشتی از ان استفاده کنی بلکه فرمان است که راه به راه درست هدایت می کند.
زندگی سه چیزش خوبه ، ندونی و دعات کنن ، نبینی و نگات کنن ، نباشی و یادتت کنن همیشه به یادتم رفیق
تو را نمی دانم، اما من دلم روشن است به تمام اتفاقات خوب در راه مانده، به تمام روزهای شیرین نیامده، به لبخندی که یک روز بر لبمان می نشیند، به اجابت شدن دعاهایمان، به برآورده شدن آرزوهایمان، به محو شدن غمهای دیرینه مان. من دلم روشن است.... یک روز...
همه دعا شدهام من ،ز بس دعا کردن که هر که بیند رویم، ز من دعا خواهد
روی این قفل نوشتند دعا می خواهد من سپردم به خودش هرچه خدا می خواهد ...
روزی اگر سَهمِ کسی بودی دعا کن؛ من کور باشم، کور باشم، کور باشم...
در زندگیتان همیشه حواستان به دو شخصیت گرانبها باشد یکی که برای پیروزی تو همه زندگیشو باخت *پدر* اون یکی که پیروزی زندگیتو مدیون دعاهاشی *مادر*
برگھایِ زردی ڪہ رویِ زمین می افتد گاهی آرزوهایِ خشڪیده است… گاهی دعاهایِ بالا نرفتہ… …یڪ وقت هایی هم دلشوره های بیخودی ست… ڪہ ماه ها یا فصل ها زندگیمان را مختل ڪرده بود… …آنقدر ڪہ هرچہ میوه و شڪوفہ و گل روی درختان بود را ندیدیم...
پدرم گفت: سر سفره دعایی بکنید ناگهان داد زدم دلبر من را برسان خاطرم نیست پس از حاجت من شام چه شد خورد محکم به سرم شئ بزرگی پس از آن چند روزیست خلاصه سر ما باند شده است شده این سر سپر حاجت و اقرار زبان آخر ای مادر...
اربعین سال بعد دستت تو دست اونی باشه که شده زندگیت
کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرش ولی آهسته می گویم الهی بی اثر باشد!
قشنگترین دعایی که کسی در حقم کرده این بوده خدا پدر و مادرتو برات حفظ کنه...