تمام آنچه از تو می خواستم این بود که خودت را برسانی به دلتنگی هایی که همیشه همچون سایه ای دوش به دوش تمام راه را با من قدم میزد. همین که نبودنت بسانِ رقیبی می ماند که از بودنت پیشی میگرفت سخت ترین عذاب دل به حساب می آمد....
هیچ چیز جای "شب های" بی تو را پر نمی کند نه ماهی، نه ستاره ای شب های بی تو در این شلوغی های سربه هوا منحصر به فردند!
دست هایت را به من بده ! "جمعه" است وهوای دلتنگی ممکن است خفه مان کند ! دل که بگیرد نفس هم بند می آید وهوا تنگ می شود برای دلی که قصد پریدن دارد ! دست ها هم می توانند آسمانی باشند برای پرواز ! میخواهم نفس بکشم ازسرانگشتانت...
چه کسی گفته پاییز دلگیر است؟ اصلا انگ دلگیری به پاییز نمیچسبد فصل انار فصل نارنگی فصل رنگ های قرمز و نارنجی فصل بادهای باموقع و بی موقع که میپیچد لای موهایت و عطرش مرا مست میکند فصل قدم زدن زیر باران کجایش دلگیر است؟ به هوای سرمایش دستانم را...
من و "رفتن" گاهی به هم فکر می کنیم بی کوله و چمدان و کاسه ی آب بی چشمی پشت ِ سر... . من و "رفتن" گاهی به هم فکر میکنیم. . می دانستی؟ پرنده ها آدم های دلتنگی بودند که جیک جیک را به هزار کلمه ی لال ترجیح...
اگر از دلتان "دوستش دارم" را شنیدید بر زبانتان جاری کنید؛ و اگر دلتنگی را لمس کردید به زبان آورید؛ و خواستن را اگر دلتان فریاد زد، آنگاه بر زبان برانید تا از دل نشنیدید بر لب نیاورید و کلمات را بازیچه نکنید
از عشق سخن می گویم از دلتنگی های دیوانه وار حرف زندهای بریده، بریده با دیوار آرزوهای محال و بی شمار با تُو سخن می گویم آنچه تُو را نیست از آن هیچ نشان. .
هی جا می گذاری مرا در این دلتنگی نابهنگام
والشمس وضحیها والقمر اذا تلیها که دلتنگ توام
پاییز باشد، بهار باشد فرقی نمی کند هوا،همیشه نبودن تورا به یادم می آورد.. همیشه..
اگر تو هزار درد داری من " هزار و یکی " و آن یکی " نبودن "تو ست !
با کدام واژه تو را در "آغوش" بگیرم وقتی دلتنگی از تمام واژه هایم چکه می کند ...
چقدر صدای آمدن پاییز شبیه صدای قدم های تو بود ملتهب، مرموز، دوست داشتنی! چقدر هوای پاییز شبیه دست های توست نه گرم، نه سرد، همیشه بلاتکلیف! چقدر صدای خش خش برگ ها شبیه صدای قلب من است که خواست، افتاد، شکست! چقدر این پیاده روها پر از آرزوهای من...
بوشویی باران ئی بند وارستاندره می چوم آسمان جاَ رفتی/باران/یک بند می بارد/ از آسمانِ چشمم
قرار است کولاک بزند به پنجره دلتنگی هایم و من دستهایت را ندارم تا اندکی ترسم را جمع و جور کند و اندوه من سردتر از برف بیقراریهایم را می بارد
سرد است هوای نبودنت اما من با خیال تو گرم میشود زمستانم
وابسته ام کن گاهی حتی نبودنت هم غنیمت می شود همیشه گفته ام دلتنگی سگش شرف دارد به دلگیری غروبهای جمعه . .
یک روز صبح بیدار می شوی و حس می کنی چقدر دوستش داری و خدا از خیلی دورترها دلش برای جای خالی کسی که دیگر نیست می گیرد...
موقع دلتنگی برای عزیزت است که می فهمی چقدر تنهایی! می فهمی دنیای بزرگِ بزرگِ تو تا چه اندازه کوچک و حقیر است. می فهمی دستی که از زمین و آسمان کوتاه است، تنها یک اصطلاح نیست، واقعیت دردناک زندگی خودت است. مثل اینکه از گودالی، دره ای، چاهی عمیق...
دلتنگی حال و روزِسربازیست که براے دیدنِ معشوقه اش با یک گلوله براے زنده ماندن تلاش میکند ولے دراخر گوله بر قفسه ے سینه اش اثابت میکند ..
برای تنهایی هر شبم قصه ها می بافم کجاست شهرزاده ام؟ می خواهم تا خود صبح تک به تک دلتنگی هایم را بخواند _ تا من یک شب آسوده بخوابم.
غروب اجراى هر روزه نمایش دلتنگیست همین قدر زیبا همین قدر با شکوه همینقدر غمناک گویى غم جهان است که در جان آدم ته نشین میشود
محبوب من از سقفِ دنیایِ بدونِ شما آب چکه می کند و من زمینی هستم که از فرط دلتنگی عطش آغوش دارم نه سیلابِ بغض.
آن قدر جای خالیت اینجاست که کنارم دراز می کشد برایم قصه می گوید سر برشانه ام می گذارد وگاه باهم، گریه می کنیم... آن قدر به نبودنت، عادت کرده ام که اگر یک روز بیایی دلم برای جای خالی ات تنگ می شود دلم برای دلتنگی ات دلم برای...