متن زانا کوردستانی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات زانا کوردستانی
پاییز که می شود
دستِ بارانی
خیالم را می گیرد،
نگاهم را به تاراج می برد!
که بلرزم
برگ
برگ.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
بارانِ دلتنگی هاست وُ،
--خیسم از نبودنت!
...
هیچ سقفی بر سرم،
دستت نمی شود.!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
در نهادِ کدامین حادثه
قیدت کنم؟
تا تو،
مقید به فعل آمدن بشوی!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
انار ترک خورده ست،
--لبخندت!
می کِشاند به خوردن
پاییز نگاهم را...
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
[تقدیم به کودکان کار]
مرد نبود
اما کارهای مردانه می کرد
کودکی که،
موریانه های کار
ساقه ی لبخندش را
جویده بود!.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
شیرین می کنی هر شب
--خواب هایم را.
و بِسترم؛
طعمِ تو را می گیرد
تا،،،
--صبح!.
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
در پیله ی دلتنگی،،،
چنان گرفتارم که
پروانه گی؛
فراموشم شده ست!
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
سال هاست پوستم،،،
خشکسالی انگشتانِ بارانیت را دارد!
♡
بر من ببار!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
شیر را یال زدند!
به این گمان که از شیر بودنش کاسته شود
غافل که قدرت او
در ذهنش است
--نه پنجه.
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
آویخته ام به رخت آویز،
--دلتنگی هایم!
وقتی که تو هستی
به در می آورم
این پیرهن گشاد را...
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
[برای امام زمان(عج)]
کوچه های شهر؛
پیر شده اند و،
صبرشان سر آمده ست!
***
به انتظارِ عالمی؛
-- معنا بده!
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
عصرها برایت چای دم می کنم،،،
تو اما ،،، نیستی!
هر بار چای ی از دهن می افتد؛
مانند دوستت دارم هایت!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
در ازدحامِ خیالاتِ شلوغم؛
--در این شهر،
تو،،،
شبیه هیچکس نیستی!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
من،
مُرده بودم !
مدفون در تنهایی،،،
عشق \تو\ رستاخیزی شد وُ
--زنده ام کرد!
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
چشم هایم،،،
از این \روزنه\
به راه آمدنت دوخته ست...
♥
مگر خیاط ست پنجره!؟
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
مادرم یکریز دعا می کند،
پدرم دائم سکوت،،
و من خوب می دانم،
تنها
با تلاش
\آزادی\
پر می گیرد...
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
انجمن شعر و ادب رها (میخانه)