متن سیامک عشقعلی شاعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سیامک عشقعلی شاعر
ای کویر خشک! باران می رسد
غصه های ما به پایان می رسد
گرچه چاه غم، پر از آوارگی ست
آخرش یوسف به کنعان می رسد
شاعر: سیامک عشقعلی
من، کوچه، دردی بی عبور...
این بغض دارد طعمِ گور!
دلتنگ چشمان توام
در غربتی تاریک و کور
بیزارم از هر فاصله
شد بی تو بودن حرف زور
با اشک هایم، باز هم
می بوسمت از راه دور...
شاعر: سیامک عشقعلی
باز بی من رد شد از این کوچه، او!
چشم هایم! چشم هایم تیز شد
باز انگاری توهم می زنم!
باز این رویا چه دردانگیز شد...
[دخترم:] بابا بیا صبحانه! / من،
همچنان با یاد او در کوچه ام...
(دخترم فهمیده حالم خوب نیست!)
چشم هایش از غمم لبریز شد......
دلدار می آید دلت، می لرزد از شرمی عجیب
از اشتیاقش باز هم، بی پرده زیبا می شوی!
عاشق که باشی روز و شب، بی تاب هستی مثل تب
هرقدر هم پنهان کنی، یک بار رسوا می شوی!
شاعر: سیامک عشقعلی
باز تبسم رسید
عشق ندا می دهد:
هرچه بخواهد دلت
هرچه! به ما می دهد
در دل شب غنچه زد
صبح تمنا شدن!
رود شو ای هم نفس
تا لب دریا شدن
قصه ی فرهاد شو
با تب شیرین برقص!
می گذرد زندگی
شاد و غمگین، برقص!
با تو ردیفم،...