اینقدر مرا با غم دوریت نیازار با پای دلم راه بیا قدری و بگذار ... این قصه سرانجام خوشی داشته باشد شاید که به آخر برسد این غم بسیار
بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت........
کدام خانه ؟ کدام آشیانه ؟ صد افسوس بی تو شهر پر از آیه های تنهاییست
دوستت دارم همان قدر که نمیگویم ! همان قدر که نمیدانی ! همان قدر که نمی آیی
تو مرا می فهمی من تو را می خواهم و همین ساده ترین قصه یک انسان است تو مرا می خوانی من تو را ناب ترین شعر زمان می دانم و تو هم می دانی تا ابد در دل من می مانی…
بر رهگذر بلا نهادم دل را خاص از پی تو پای گشادم دل را از باد مرا بوی تو آمد امروز شکرانهٔ آن به باد دادم دل را
دل زان بت پیمان گسلم میسوزد برق غم او متصلم میسوزد از داغ فراق اگر بنالم چه عجب یاران چه کنم، وای دلم میسوزد
گفتی سر خود گیر و ازین کوی برون رو این رابه کسی گوی که پا داشته باشد
چشمانت شبیه برف هزار ساله ای است که زندگی را از یاد زمین برده
من تو را والاتر از تن برتر از من دوست دارم
عاشق غم اسباب چرا داشته باشد دارد همه چیز آن که تو را داشته باشد...! صائب تبریزی
بی رحم ترین قطعه ی پاییز چنین است. باران بزند...شعر بیاید تو نباشی
بیا که میرود این شهر رو به ویرانی بیا که صاف شود این هوای بارانی
قرارمان همین بهار زیر شکوفههای شعر آنجا که واژهها برای تو گل میکنند آنجا که حرفهای زمین افتادهام دوباره سبز میشوند وَ دستهای عاشقمان گره در کار سبزهها میاندازند قرارمان زیر چشمهای تو آنجا که شعر نم نم شروع میشود
ماه من! اینجا نیستی تا دست بر شانه ات بگذارم و سرما پلک هایش را ببندد. هر شب اما، روی همان میز که در سایه ی خیالم تنها مانده، فنجانی شعر برایت میگذارم و گوش می سپارم به سلام دری که باز میشود به صدای پاهایی که میخرامند و به...
آری، من آن ستاره ام که بی طلوع گرم تو در زندگانیم خاموش گشته ام
من لامذهب ، بی دین به تو ایمان دارم
تو جان مرا از تلخی و درد آکنده ای و من تو را دوست داشته ام تو مهیب ترین دشمنی مرا و من تو را ستوده ام
گفتم تو را رها کنم و زندگی کنم اما چه توبه ها که درین آرزو شکست دیگر مرا امید رها کردن تو نیست آخر چگونه سایه ی خود را رها کنم
دوستت دارم اگر جز گناهان من است دوستت دارم تا گناهانم باز هم سنگین شود
در شبان غم تنهایی خویش عابد چشم سخنگوی توام من در این تاریکی من در این تیره شب جانفرسا زائر ظلمت گیسوی توام
زندگی را بگذار هر سازی می خواهد بزند من تنها به آهنگ کلام تو می رقصم وقتی که می گویی دوستت دارم
هر کسی را بهر کاری ساخته اند کار من دیوانه ی او بودن است
تو آن حال خوبى که میخواهمش