نگاهم کن تا در آسمان چشمانت سفر کنم
پریشان گشته ام بی تو کجایی !
گر چه ندارمت ولی در همه حال با منی یاد تو بر خلاف تو هست و همیشه ماندنی
نفسم بند شده بر نفس یک نفسی همنفس گر نشوی فاتحه خوان بر نفسم
می توان از تو فقط دور شد و آه کشید
صد دل دیگر اگر باشد مرا یک به یک قربان جانان میکنم
عمری است به دنبال توام نیست نشانی ای خوب تر از خوب تر از خوب کجایی ؟
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
ای که ز دیده غایبی در دل ما نشسته ای
بگذار در آغوش تو آرام بگیرم دلچسب ترین شیوه جان باختن است این
این سوال ذهن من را لطف کن پاسخ بده اینقدر با دشمنم پیوند می بندی که چه؟
چشم تو هوش مرا از زندگانی میبرد
به پیکر لطیف خود چنان که تاب می دهی دلم ز تاب می رود خطای دل گناه تو
منم که گام می زنم همیشه در مسیر تو بدون تو کجا رود کسی که شد اسیر تو ؟!_ _
به لبم رسیده جانم تو بیا که زنده مانم پس از آن که من نمانم به چه کار خواهی آمد؟
بی تو به سامان نرسم ای سر و سامان همه تو
وقتی به زلال نگاهت زُل میزنم حرف که هیچ نفس هم کم میاورم
غیر عشقت نیست عشقی بر دلم
به یک نگاه تو تمام من خراب شد
نمیدانم دوست داشتن را بلد نیستی یا بلد بودن را دوست نداری
من روز خویش را با آفتاب روی تو کز مشرق خیال دمیده است آغاز می کنم من با تو راه می روم و حرف می زنم وز شوق این محال که دستم به دست توست من جای راه رفتن پرواز می کنم
زندگی گر هزار باره بود بار دیگر تو ، بار دیگر تو
خلاصه ی بهشت لبخند توست
و اینجا هیچ چیز به من نزدیک نیست الا دوری تو