ما گرفتار عادت زیستن شده ایم، پیش از آن که به اندیشیدن عادت کنیم.
طلوع گرم چشمانت مرا صادق ترین صبح است اگر نه کار خورشید جهان عادت شده ما را...️
به آب روشن می عارفی طهارت کرد و رفته رفته به این کار زشت عادت کرد!
این یکی از عادات قدیمی و مسخره انسان است : وقتی راهش را گم میکند تند تر می دود !
عادتی دارم در غذا خوردن باید لقمه ی آخر پُرمَلات باشد، یکجور که طعمش بنشیند به دهانم، و چشم و دلم را سیر کند تا وعده ی بعد! چند روز پیش بعد از مدت ها رفتیم جگرکی. چهار سیخ سَردل سفارش دادند با یک سیخ جگر. من جگر-دوستم! خسیس بود...
تو همان بایدِ من هستی مثلا همیشه باید باشی باید دستانم دائم گم در دستهایت باشد باید تنم فقط به بوی عطر تو عادت داشته باشد باید فقط عاشقِ تو باشم️ ️️️
اون یک روز شد دو روز شد یک هفته شد یک ماه یک سال و عادت کردم... .
دو چیز را در خود عادت بده: کمک کن، یا حداقل آزاری نرسان.
وقتی زورت نمیرسه مجبوری عادت کنی
حواستون باشه،آدما ها یاد میگیرن فاصله ها رو با عادت کردن پُر کنن
تو همان بایدِ من هستی... مثلا همیشه باید باشی باید دستانم دائم گم در دستهایت باشد باید تنم فقط به بوی عطر تو عادت داشته باشد... باید فقط عاشقِ تو باشم باید!
آن طبیبی که مرا دید درِگوشم گفت: دردِتو دوری یار است آن عادت کن ... ... ... . ... .
“سکوت” را “ترس” “عشق” را “عادت” کاش!! خورشیداز سوی چشمانِ تو طلوع کند.
به آدمى که شما را معلق نگه میدارد، نمیتوان دل خوش کرد ... باید فرار کرد از این نسل آدمها ... اینها شما را به جهنمِ انتظار عادت میدهند؛ تا در بهشتِ خودشان با خیالِ راحت زندگى کنند ..
غیر اخلاقی ترین عادت بشر این است که مدام و بی وقفه،درباره ی هرکس و پیش از آن که بفهمد و درک کند قضاوت می کند. این آمادگی پر شور برای قضاوت کردن،نفرت انگیزترین حماقت و مخرب ترین شرارتهاست.
همین عادت با تو بودن یه روز... اگه بی تو باشم منو می کشه!
آری ، انسان زندگانی دشواری دارد ... من تصور میکنم بهترین تعریفی که میتوان از انسان کرد این است : انسان عبارت است از موجودی که به همه چیز عادت میکند !
عادت بیرحمترین سم درون دنیاست ! چون آرومآروم تویِ مغز آدم میره و تا به خودت بجنبی میبینی که با تمام گوشت و پوست اسیرش شدی ...
مردی به سرعت و چهارنعل با اسبش می تاخت ، اینطور به نظر میرسید که به جای بسیار مهمی میرفت. مردی که کنار جاده ایستاده بود، فریاد زد : کجا میروی؟ مرد اسب سوار جواب داد : نمیدانم از اسب بپرس ! این داستان زندگی خیلی از مردم است، آنها...
مرگ یعنی... به غم و فاصله عادت بکنی...
اگر روزی عاشق شدی … قصه ات را برای هیچکس بازگو نکن … این روزها چشم حسودان به دود اسپند عادت کرده …
آدم به سرعت پیر میشود، آن هم بدون اینکه بازگشتی در کار باشد. وقتی بدون اراده به بدبختیات عادت کردی و حتی دوستش داشتی، آن وقت متوجه قضیه میشوی : طبیعت از تو قویتر است ! تو را در قالبی امتحان میکند و آنوقت دیگر نمیتوانی از آن بیرون بیایی....
ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ، ﻧﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻓﻘﻂ ﺷﻠﻮﻏﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮔﻨﺠﺸﮏ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﺧﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺷﺎﺧﻪ ﭘﺮﯾﺪﻥ ﻋﺎﺩﺗﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ . . .
منو خیلی وقته به هم عادت کردیم