تا شهریور روزهای سبزش را در تقویم ، میگُذرانَد ، تو هم بیا...! میترسم ورق ، برگردد ؛ روزگار ، آن روی زردش را زودتر نشان بدهد، وَ تو هنوز راهِ رفته را کوتاه نیامده باشی ! بیا که بادها دستِ فصل ها را خواندهاند و خبر از پاییزِ...
هر چقدر بگویی: مردها فلان، زن ها فلان، تنهایی خوب است، دنیا زشت است ... آخرش روزی قلبت برای کسی تند تر می زند.
نلی: شاید روزی بخاطر یه اتفاق، بازم همدیگه رو دیدیم !... دنی: میشه بگی اون اتفاق کجا ممکنه بیفته ؟! تا من، حتما اونجا باشم !...
ﺍﯼ ﺩﻟﺒﺮ ﻋﻴﺴﯽ ﻧﻔﺲ ﺗﺮﺳﺎﺋﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻪ ﺑﺮﻡ ﺷﺒﯽ ﺗﻮ ﺑﯽ ﺗﺮﺱ ﺁیی ﮔﻪ ﭘﺎﮎ ﮐﻨﯽ ﺑﺎ ﺁﺳﺘﻴﻦ ﭼﺸﻢ ﺗﺮﻡ ﮔﻪ ﺑﺮ ﻟﺐ ﺧﺸﮏ ﻣﻦ ﻟﺐ ﺗﺮ ﺳﺎیی
اگه دوتابودی رو چشمام میذاشتمت حالاکه یکی هستی توقلبم میزارمت ️
دلم پر است پر پر پر پر... انقدر که گاهی اضافه اش از چشمانم میچکد.... ️️
شادیهایم هدیه به تو ، کم بودنش را بر من خرده مگیر ، این تمام سهم من از دنیاست
روزها پُر و خالی میشوند مثل فنجانهایِ چای در کافههایِ بعد از ظهر... اما... هیچ اتفاقِ خاصی نمیافتد اینکه مثلاً تو ناگهان، در آن سوی میز نشسته باشی..!
وه چه شود اگر شبی بر لب من نهی لبی تا به لب تو بسپرم جان به لب رسیده را
محبوبِ من بعد از تو گیجم بى قرارم خالى ام منگم بر داربستى از چه خواهد شد؟ چه خواهم کرد؟ آونگم
گفتی که به وصلم برسی زود مخور غم آری برسم گر ز غمت زنده بمانم
این که مداوم سرد و گرمش میکنی لیوان چای صبحانه ات نیست که دل من است میشکند
صد بار گفتمش وسط حرف من نخند یکبار خنده کرد بیا عاشقش شدم
این عصر چقدر غم انگیز است انگار در تمام قطارها و اتوبوس ها تو! دور می شوی.......
وقتى کسى رو دوست دارى هیچوقت تنهاش نمیذارى؛ حتىٰ اگه ازش متنفر باشى!
در اندک من ، تویی فراوان
صبح یعنی بغلم باشی و بیدار شوم و پریشان کندم موی بهم ریخته ات
ماجرا این بود... او صادقانه آمد... من دیوانه وار عاشقش شدم ️️
دلم میخواهد تمام باورم را برایت بفرستم تا باورکنی بی تو بودن کار من نیست....... ️️
عشق، تعریف سادهای دارد؛ چشمانت...
عشق یعنی یک حس تازه وقتی که نیازه عشق یعنی لیلی و مجنون یعنی داد بزنم دوست دارم جلوی همه توی خیابون عشق همین که هیچ فکری به جز من، تو سرت نداری
امروز چند تا نفس کشیدی ؟ 10 تا ؟ 100 تا ؟؟ 1000 تا ؟؟؟ به اندازه تمام نفسهایی که تا امروز کشیدی دوستت دارم . ️
تا لبی بر لب من می لغزد می کشم آه که کاش این او بود کاش این لب که مرا می بوسد لب سوزنده ی آن بدخو بود
گبر و ترسا و مسلمان هر کسی در دین خویش قبله ای دارد و ما زیبا نگار خویش را