فاصله ما، شعرهای بافته بر تار و پودِ زندگی است
در آغوش باد جنگل گیسوانم بوسه باران می شود
آسمان ستاره چین گیسوان سیاهت
اسیرِ چشمانِ تو بودن زیباترین حالِ ممکن است
خورشیدم طلوع که میکنی سایه ای میشوم درکنارت
تو صدایم میکنی ومن پر می شوم از عطر بهارنارنج
بیا که بی تو جانم یک دنیا کم دارد
هر سپیده زیباترین تکراری دنیاست گشودنِ چشمانت
هر صبح دوست داشتنت میشود زیباترین شعر لب هایم
سنجاق میکنم بوسه هایم را به لبخند چشمانت
گرهِ کور لبهایمان بوسهِ
ساز قلبم روی نت چشمانت کو ک است
دوست داشتن تو فراتراز شعرهاے من است ڪہ دران غرق گشتہ ام
پیچیده است دوست داشتنت میان این همه سادگی من
تو که نیستی نه شاعرِ ماهری هستم؛ نه خیاطِ خوبی؛ تمامِ عاشقانه ها یم بر تنم کوتاه میشوند
تو باشی من خوبم حتی سایه ات مرا به رقص می کشاند
خوابیدن را دوست دارم چشمانم را که می بندم تو می آیی
سالها به شبهایم بدهکاری.! بوسه
دریا نرفته ساز چشمانم به جزر و مد مشغولند
انار سرخ دلم به پیشوازِ نگاهت ترک برداشت دانه دانه هزاران شد
صبح که می شود تو چکیده می شوی از سر انگشتان احساسم
همزادِ تاریکی پشتِ گل احساسم صدای پای شب می آید
عطرِ تو در خیابانِ باران زدهِ پخش شده وتو نیستی
بوسهِ بوسهِ تو را خواهم نوشت بر دفتر دی....