هزار بار هم که از این شانه به آن شانه بغلتی، این شب صبح نمی شود........ وقتی دلتنگ باشی........
عشق، پر زحمت است بگذار بعد از تو خوابهایم را برای کسی تعریف نکنم ما مردها نیاز به مراقبت داریم حتی قلب ما یک آدم است _درون آدم_ دستم را رها نکن مثل عکس ابرها که در آب می افتند می شود به دو آسمان تعلق داشت
دلم برایت یک ذره است کی میشود که ساعت وقارش را با بیقراری من، عوض کند؟! عقربههای تنبل! آیا پیش از من به کسی که معشوق را در کنار دارد قول همراهی دادهاید؟ در آسمان آخر شهریور حتی ستارهای هم نگران من نیست به اتاق برمیگردم و شب را دور...
هزارها هنر از عاشقان به عرصه رسد که کمترین همه ، جان خویش باختن است
خوش خرامان میروی ای جان جان بیمن مرو ای حیات دوستان در بوستان بیمن مرو شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید من شبم تو ماه من بر آسمان بیمن مرو
عشق کودتایی ست در کیمیای تن و شورشی ست شجاع بر نظم اشیاء و شوق تو عادت خطرناکی ست که نمی دانم چگونه از دست آن نجات پیدا کنم و عشق تو گناه بزرگی ست که آرزو می کنم هیچ گاه بخشیده نشود
فقر، چیزی را نداشتن است ولی آن چیز پول نیست طلا و غذا نیست فقر، گرسنگی نیست فقر همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته کتابفروشی مینشیند فقر، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود فقر، شب را بی غذا سرکردن نیست...
چه می شود کرد؟ غذایمان را هم نمی توانیم تغییر دهیم چه رسد به قضا...
ساده ترین کار در این دنیا، آن است که همان باشید که در باطن هستید و سخت ترین کار آنکه از باطن خود فاصله گرفته و بر حسب میل و سلیقه دیگران عمل کنید.
خودت باش نه تندیسی که دیگران می خواهند! وقتی قالب فکر دیگران می شوی زیبا میشوی به چشمشان اما قبول کن.. تمام مجسمه ها شکستنی هستند، درکمال زیبایی...
یادتان باشد که فکر کردن به گذشته ، مانند دویدن به دنبال باد است... از گذشته فقط باید درس گرفت برای جبران موقعیتهای از دست رفته...
ﺑﻌﻀﯽ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﻭ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ...
میگویند فردا بهتر خواهد شد… مگر امروز، فردای دیروز نیست؟ دیروز چه کردید؟؟
وقتی دیگران را قضاوت می کنید شخصیت او را زیر سوال نمی برید، برعکس شخصیت خودتان را زیر سوال می برید.
همه آدمها مانند «ماه» هستند؛ قسمت تاریکی دارند که هرگز به کسی نشان نمیدهند!
آنهایی که حرکت نمی کنند، نمی توانند از زنجیرهایی که بر پاهایشان است، آگاه شوند.
خلاء....نبودن جاذبه نیست ! چشمان بسته توست ... که مرا دچار بی وزنی میکند !
گیسوان تو شبیہ است بہ شب؛ اما نہ شب ڪہ اینقدر نباید بہ درازا بڪشد خودشناسے قدم اول عاشق شدن است واے بر یوسف اگر ناز زلیخا بڪشد
مسافرِ چشمبهراهیهای من بیگاهان از راه بخواهد رسید. ای همهی امیدها مرا به برآوردنِ این بام نیرویی دهید!
بدین افسونگری, وحشی نگاهی مزن بر چهره رنگ بی گناهی شرابی تو, شراب زندگی بخش شبی می نوشمت خواهی نخواهی
پایان نمی پذیرد شورِ حزینِ سرمست حُسنْ ابتدا ندارد، عشقْ انتها ندارد
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن...
نهان در زیر دامن، آتش سوزان نمی ماند تو ای سوز محبت، عاقبت رسوا کنی ما را
دنیا به دور شهر تو دیوارْ بسته است هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است کى عید میرسد که تکانى دهم به خویش؟ هر گوشه از اتاق دلم تار بسته است...