پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
وقتی مهاجر باشی تیکه ای از خودت رو برای همیشه جا میزاری... ....
ما مهاجریم از غمی به غمی دیگر:)Farzaneh 22...
من یکی از هزاران مسافرِ گیر افتاده در خلسه رویا هستمکه محکومم، چون مهاجری از رویایی به رویای دیگر...ارس آرامی...
اگر هر آواره با خود شعری بیاوردچه خواهد شد؟آیا اروپا دیوان بیدلی نخواهد بود؟با کلماتی گیج و عمیقبا حرف هاییاز تاک های دمشق و بلخمدیترانه چطور دلش آمدتو را با شعرهایت غرق کند؟دریا چگونه توانست این همه شعر را بنوشد و مست نشود......
بعضی از چیزها تنها از دور ظاهر آرام و زیبا دارند و انسان برای نزدیک شدن به آنها نباید پافشاری کند ؛ مثل عشق ، سیاست و مهاجرت !من بر آسمان خراش ها پرنده های مهاجر زیادی دیده ام که چشم هایشان پر از اشک بوده... سایبر هاکامی ترسم بعد از مرگ هم کارگر باشم...
وقتی کسی را به هر دلیلی از وطنش جدا می کنند بخشی از او را کشته اند و بخش مانده تا زمانی که زنده است خونخواه بخش مرده است این جدال پنهان، نمک همیشگی زخمهای مهاجرین است غربت را نمی شود در ترازو وزن کرد قد غربت را نمی شود هر سال اندازه گرفت مفهوم غربت را تنها می توان در لحظه های آخر درک کرد .....وقتی یک مهاجر ناامیدانه می خواهد وطن ،خاکش باشد سازه های آبی سولماز رضایی...
من یک مهاجرم،از غربتی به غربت دیگرو از رویایی به رویایی دیگر!ارس آرامی...
من یک مهاجرماز غربتی به غربت دیگر...!!ارس آرامی...
تنهایمشبیه مهاجرانی که در غربتدیوار سفارت کشورشان را در آغوش می گیرند_________________برشی از کتاب کلیدها...
آسمان به این زیبایی را نگاه کن !یک تو کم داردیک من !حالچشمت را ببند و بی هَراس نزدیکم شوو دستت را به من بدهتاچون دوپرنده ی مهاجر و عاشق ،بال بگشاییم وبه اوجِدلدادگی !...
شاید از فردا دوستت خواهم داشتمی دانیاز هر زنی به زنی سرایت که می کنمبه سختی تشخیص ات می دهمازنشانه های توتنها نیستی ات را می شناسمانگاروقت آن رسیده ست به جای آدم های مهاجرو قایق های غرق شدهدست های زیر خاک ماندهبشکه های مشکوک نفترنگ های ناعادلانه ی آدمیبه جای همه ی نیستی هااز هستیخاطره بسازیمبگذار خودم نگاه کنممادرم !چرا چشم های من رارها نمی کنی...