شهر از صدا پُر است ولی از سخن تهی...
در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد
شهر از صدا پُر است ولی از سخن، تهی
گرچه این شهر هراسان شده از بیماری من پرستارم و عمریست خطر کرده دلم...
بی رحم ترین حالتِ یک شهر همین است باران و خیابان و من و جای تو خالی ...
این شهر به تنگ آمده بود از من و افسوس آن کودک بی حوصله دیگر خطری نیست
برف بارید به این شهر کجایی بی من؟ کاش سردت نشود... دل نگرانم، برگرد.
هنوزم زیبا ترین دختر این شهری تو
تو اصن همونی هستی که شهریار میگه: بدون وجودش شهر ارزش دیدن هم ندارد
گاهی میان مردم در ازدحام شهر غیر از تو هرچه هست، فراموش میکنم ...!
در حسرت یک نعره ی مستانه بمردیم ویران شود این شهر که میخانه ندارد
هر کجای این شهر باشم باز فکرم سمت مختصات قدم های تو می رود...
خاطرات عطر میپراکنند وقتی شهر خیس میشود.
دلم را به کجای این شهر مشغول کنم که نگیرد بهانه تو را ...
در شهر هر چه می نگرم غیر درد نیست
همیشه یک نفر جای تمام شهر غمگین است زنی تنها که دیگر در سرش شوری نمی افتد
انصاف نباشد که در این شهر درندشت ضرب المثل *سوزن در کاه* توباشی
در هیاهوی شهر هم غرقِ آرامش تو ️ام
یک شهر پر از آدم و بیچاره از این عاشق بی عشق هر جا برود تنهاست...!
رفتنت اول طوفان نفس تنگی هاست بنشین شهر دلش باز هوا می خواهد