عشق تو به تار و پود جانم بسته است بی روی تو درهای جهانم بسته ست
در جامعه ای که مردم از آزادی محرومند عشق / فرصتی برای تجربه کردن آزادی است.
عشق تو به تار و پود جانم بسته ست بی روی تو درهای جهانم بسته ست
از عشق سخن گفتن برای آدمی هنوز خیلی زود است ! خیلی زود...
قشنگی عشق به این است که کسی باشد بی وقفه تو را دوست بدارد...
محکوم به حبس ابد در سینه ام عشق را که جانی ست
قسم به عشق که هیچ به دل نشسته ای ز دل نخواهد رفت
به من عشق ورزیدی با پولهای توی کیف ورساچه ات
عشق یعنی تو و تو کل دنیای منی
عشق بلایی است که همه خواستارش هستند.
* مثل یک جریان موسیقی/ مثل یک باران پاییزی/ ناگهانی بودنت عشق است!
بیعشق، نشاط و طرب افزون نشود/ بیعشق، وجود، خوب و موزون نشود
هیچ کس از نبود رابطه ی جنسی نمی میرد/ ما از فقدان عشق است که می میریم
عشق آن بغض عجیبی ست که از دوری یار نیمه شب بین گلو مانده و جان می گیرد
نشان عشق به سینه داشت سربازی / که از جنگ گریخته بود.
هر چند که هرگز نرسیدم به وصالت عمری که حرام تو شد ای عشق /حلالت
و عشق اگر با حضور همین روزمرگی ها عشق بماند عشق است...!
ترس از عشق، ترس از زندگی است و آنان که از عشق دوری می کنند مردگانی بیش نیستند.
عشق وسیلهای است که تمام دردسرهای کوچک را به یک دردسر بزرگ تبدیل میکند.
پدر با کوله باری از عشق و مهربانی و محبت قامتت الف بود دال شد
عشق قهار است و من مقهور عشق
تو با قلب ویرانه ی من چه کردی؟ ببین عشق دیوانه ی من چه کردی
دیوانه ترین حالت یک عشق زمانیست دلتنگ شوی / کار ز دست تو نیاید...
عشق کاری کرد با قلبم که چاقو با انار...