نور نبود هر درونی را که در وی مهر نیست
من پاییزم تو مهری... که بر دلم نشستی...
مائیم که تا مهر تو آموختهایم چشم از همه خوبان جهان دوختهایم...
مادر! ای الهه مهر روزت مبارک
خزان رسید و شب کوچه را تصرف کرد و مهر در بغل کاج ها توقف کرد
کاش هیچوقت،مهر آدمی که سهم مون نیست به دلمون نیفته...
مهر در چهره ی مثل پری اش بسیار است ماه منظومه ی من مشتری اش بسیار است
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این دیگر هوایِ دلبرِ دیگر نمیکنم…
کاش هیچوقت مهر آدمی که سهممون نیست به دلمون نیفته...
کاش هیچ وقت ، مهر آدمی ک سهممون نیست به دلمون نیوفته..
پدر همان کسی است هرگز سایه منت مهرش را حتی در نگاهش ندیدم
بوی دلتنگی پاییز وزیده ست ولی... اولین موسم این فصل مگر مهر نبود...؟!
بوی مهر می آید هم تو آمده ای هم پاییز
شهریور است اما من از مهر تو پرم
شانه های تو قبله گاه دیدگان پر نیاز من شانه های تو مهر سنگی نماز من ...
مهر دیگر آمد و پاییز یک سال بزرگتر شد!
در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک بجز مهر بجز عشق دگر تخم نکاریم
زرد،سُرخ،ارغوانی برگ های مهر آویزان در بازیباد
همینکه مهر بر در زد بیتاب شدم
نه ماه است و نه مهر...! روزهایی که تو را ندارم
باز شدن غنچه های مهر، خزان را به دست فراموشی می سپارد.
آغاز رژه منظم کیف ها سر صف های صبحگاهی که میروند به سمت باغ دانایی.
بی قرار توام که لبخندت اول مهر و آخر مهر است
دل بسته ام به پاییز. شاید٬ دوباره٬ سر ِ مهر بیایی !!!