متن چه بر سر عشق آمد
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات چه بر سر عشق آمد
عمر ما کوتاه است
رنگ در رنگ بیالائیم
سردیِ دلها را
به شومینه ای گرم، بسپاریم!
عمر ما کوتاه است
یک، قدم برداریم
سردی واژه را
به دستِ باد بسپاریم!
عمر ما کوتاه است
بیا، مهربان باشیم
فاصله ی ِدلها را
کمی نزدیک تر سازیم
رعنا ابراهیمی فرد
من از خودم سیرم!
من از دنیا...
خواب...
من از تو مجنونم
من از
صدای قدمهای آب
از آینه دلتنگی
من از...
نگاه عاشقانه ی کوچه ها سیرم
من از خودم سیرم!
من از دنیا...
خواب...
من از تو مجنونم
رعنا ابراهیمی فرد
من غوغای درون کسی را
کسی را که ...
در آتش عشق می سوزد
اما دم نمی زند
چیزی نمی گوید
چیزی جز کلمه هیچ ...
هیچ ...
هیچ ...
و انگار که کسی دل را
به تاراج روزهای پایانی نبرده است
هیچ گاه ...
هیچ گاه درک نخواهم کرد...
جام می شراب ننوشم
جام میِ عشقت بنوشم
بلکه تا مست شوم
تا درد دوری ات ندانم
که جدا از تو زندگی را، نتوانم
سرود سبزِ آن را نسُرایم
دوست دارم فقط از تو دل ربایم
آغوش برایت بگشایم
رعنا ابراهیمی فرد
فراموش کن مرا!
بگذار من از من برود
منِ دیگرآید
آرزوهای دِگر
روزهای ظفر آید
بگذار بروم
با خاطره ای زیبا
که زیبایی اش مرا می خواند
فراموش کن مرا!
حرف ها را...
صورتم را...
تا آرام...
آرام گذر کنم
از یادها...
از خاطره ها سفر کنم.
رعنا ابراهیمی فرد
زندگی همیشه ...
بر وفق مراد ما نیست
هر نگاهی ...
نگاه یک عاشق نیست
زندگی ادامه خواهد داشت
هر چند ...
کسی که دوستش داریم
با ما نیست
روز ها می گذرد دریابیم
لحظه ها ...
کمتر از این دنیا نیست
بیا باورمان این باشد
هر گلی ...
در...
شناختن زیباست
خود را بشناسیم و دگر بار او را
همه را بشناسیم
سخن بیهوده نثار دل هم ننمائیم
ز کلامی بی معنی
حدیث عشق نسازیم
حرف ها را سنجیده کنیم
پشت یک نیلوفر زیبا غیبت نکنیم
یک تفکر کافی ست
تا بدانیم ...
حدیث عشق را ساده بخوانیم
رعنا...
دل تنگم ...
دلم تنگ است
بید مجنون چه بیرنگ است
در این اوضاع که دل
چون کوزه ی سربسته می نالد
اشک ...
در سینه ی ناباوریها محبوس می ماند
دل سنگین و دل غمگین
دل چونان نخ زنگین
غبار حزن و اندوه زمان را
می کشد بر دوش...
آن روزها چشم بر هم زدنی رفتند
آن روزها ...
که معما در دستهای ما متورم شده بود
آن روزها که خنده ها را ...
از میان ستاره های مرموز می چیدیم
آن روزها که تمام شب را ...
به رنگ سپید در آورده بودیم
اکنون شب ها ...
به...
چه بگویم ...
درد این کوه مرا خواهد کشت
آب آن اندوه بزرگ
چشم ها را خواهد شست
کوه کوچک ...
کوه غم ...
کوه بزرگ ...
شعر خوب ، شعر غم ، شعر غریب
چه بگویم ...
ما را خواهد کشت این درد عجیب
رعنا ابراهیمی فرد
آن روزها رفت
خاطره اش ، بر ذهن ما نشست
سرد و سفید و برف
همه جا را گرفته بود
آن شب سکوت سرد
فرسنگ ها راه بود
فاصله ها بود و فاصله ها
کسی خبر نداشت از سختی راه
ما بودیم و ما بودیم و بس
تنهایی و بیدار...
در میان صحبت های منطق
هزاران بار مرده ایم
خاطره ها را به روزنه ای ...
به گرد فراموشی سپرده ایم
گاه ...
با گفتن : \ این نیز بگذرد \
به افق دیگری رفته ایم
زندگی این است آیا ...!؟
در این فلسفه سالهاست که مانده ایم
رعنا ابراهیمی...
هیجان باد...
به منطقه مسکونی رسیده است
شانه های سرد توهم
در پشت ریز دانه های باران
پشت حصارهای آهنی
که احساس ها را تا نهایت جنون
می کشاند
متورم شده است
انگار دنیای دیگری ست
بیشه زار سبز خیال را آتش زده اند
و روزگار خوب ما را کسی.....
نمی دانم ...
ماهی ام در موج آبم
و یا ماهی که عشق آسمانم
نمی دانم ...
خاکسترم ، در عمق آتش !
و یا تیری نهفته در کمان ارش
خلاصه ...
حال من پیچیده حال است
چه روزهایی که ...
شوریده حال است
خبر دارم ..
در این دیوانه...
آینه های چشمک زن...
صلوات شمار...
ذکر پیرزنی کمر خمیده است
دستمال های کاغذی
دست زنی ژولیده است
که نوزاد کوچکش...
در دست دیگرش، خوابیده است
دختر فال فروشی که نگاهش معصوم
با دستانی سرد، در پی روزی خود
از خانه برون آمده است
آری...
اینجا راهرو است!
راهروی متروی...
ماه مرا نگریست ...
شب قصه خواند ...
زمان گذشت ...
آرزوی باهم بودن زمان را مکدر ساخت
تنها شاخه ها مرا فهمیدند
کسی از سر شاخه ها خبر نداشت
طوفان بی پروا آنها را شکست
ماه کنار من به مهمانی نشست
انتظار ابدیت را در مسیر عشق تثبیت کرد...
باران نم نم می بارد
و نگاه ها در امتداد قدم ها کشیده اند
اینجا آخر زمان نیست
اینجا نفس ها ...
هنوز هم کشیده می شوند
در امتداد این بودن ها
پیاده رو هایی ست
پر از حرف های تنهایی
پر از دلهایی شکسته
پر از سکوت نگرانی ست...
ای کاش ...
زندگی ها شاعرانه بود
تمام حرفهای ما ، صادقانه بود
ای کاش ...
سادگی ها رنگ نمی باخت
چند رنگی ها ...
اسب زمان را نمی تاخت
ای کاش ...
دلها عارفانه بود
تمام عشق های ما صادقانه بود
رعنا ابراهیمی فرد
از کتاب(چه بر سر عشق...