من همه دردِ خودم را به تو گفتم جانا ؛ اینکه درمان بکنی یا نکنی؟ مختاری..........
این ابرهای سرخ , این کوچه های سرد این جاده ء سپید , این باد دوره گرد این ها بهانه اند , تا با تو سر کنم تا جز تو از جهان , صرف نظر کنم
گویند حریفان که برو یار دگر گیر مشکل همه این است که چون او دگری نیست
ده سرباز توی دستانت، پشت سنگری که تنم بود از چه می ترسیدند !؟ که همدیگر را اینطور سفت گرفته بودند
بعضی از آدمها پر از مفهوم هستند پر از حس های خوبند پر از حرف های نگفته اند چه هستند... هستند و چه نیستند... هستند یادشان. خاطرشان. حس های خوبشان آدمها... بعضی هایشان... سکوتشان هم پر از حرف هست پر از مرهم به هر زخم است!...
گاهی وقتا اونایی که قایم میشن بیشتر از همه دلشون میخواد یکی پیداشون کنه
صد سال ره مسجد و میخانه بگیری عمرت به هدر رفته اگر دست نگیری بشنو از پیر خرابات تو این پند هر دست که دادی به همان دست بگیری
انسان های بزرگ راجع به ایده ها صحبت می کنند، انسان های متوسط راجع به اتفاقات، و انسان های کوچک در مورد افراد
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
بوی جان هر نفسی از لب من می آید تا شکایت نکند جان که ز جانان دورم شب گه خواب از این خرقه برون می آیم صبح بیدار شوم باز در او محشورم
آه، ای شباهت دور! ای چشم های مغرور ! این روزها که جرأت دیوانگی کم است بگذار باز هم به تو برگردم ! بگذار دست کم گاهی تو را به خواب ببینم بگذار در خیال تو باشم بگذار ... روزها خیلی برای دلم تنگ است !
ای دل چه اندیشیده ای در عذر آن تقصیرها زان سوی او چندین وفا زین سوی تو چندین جفا چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان کز گنبدهفت آسمان در گوش تو آید صدا
پر کن پیاله را کاین آب آتشین دیریست ره به حال خرابم نمی برد! این جامها که در پی هم میشود تهی دریای آتش است که ریزم به کام خویش
من دلم پیش کسی نیست خیالت راحت منم و یک دل دیوانه ی خاطرخواهت
دستهایت را چون خاطره ای سوزان در دستان عاشق من بگذار.........
مگو شرط دوام دوستی دوری ست، باور کن همین یک اشتباه از آشنا، بیگانه می سازد...
جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش کز جان شکیب هست و ز جانان شکیب نیست
دلم بهانه ی تو را دارد تو می دانی بهانه چیست؟! بهانه همان است که شب ها خواب از چشم من می دزدد...
هد نکند گنه، که قهاری تو ما غرق گناهیم، که غفاری تو او قهارت خواند و ما غفارت آیا به کدام نام، خوش داری تو؟
بغیرِ عشق آوازِ دهل بود ، هر آوازی که در عالَم شنیدم ...
در فال غریبانه ى خود گشتم و دیدم جز خط سیاهى ته فنجان خبرى نیست...
در درون هر انسانی یک هنرمند نهفته وجود دارد
مٖرا چو آرزوی روی آن نگار آید چو بلبلم هوس نالههای زار آید
تا چه خیال بستهای ای بت بدگمان من تا چو خیال گشتهام ای قمر چو جان من از پس مرگ من اگر دیده شود خیال تو زود روان روان شود در پی تو روان من .