تو آزاد نباشی، همه دنیا قفس است...! تا پر و بال تو و راه تماشا بسته ست، هر کجا هست، زمین تا به ثریا قفس است...!
شب، چشمان بسته ی ماست، آنگاه که به چراغانی درون خود می نگریم !...
امید تنها چیزیه که از ترس قوی تره...
مراقب کتابها و آنچه درون شان است باشید؛ کلمات می توانند شما را به تمامی عوض کنند.
خوب است که آدم را دوست داشته باشند، حتی اگر دوام نداشته باشد. خوب است که آدم بداند روزی روزگاری من بودم و او.
گاهى سرنوشت انسانها قبل از مرگشان به پایان مى رسد.
اگر قبول کردید که همچون یک حشره باشید ؛ پس هنگام له شدن اشک نریزید.
برای ستایش تو همین کلمات روزمره کافی ست همین که کجا می روی، دلتنگم. برای ستایش تو همین گل و سنگریزه کافی ست تا از تو بتی بسازم.
تو از ایّوب می گویی که صبرش آن چنان بودَست پُر از بیتابیَم امّا تو از من تاب می خواهی کنارت هستم و عاشق، نفسهایم همه اُمّید مرا رفته، مرا مُرده، مرا در قاب می خواهی؟
سلام ای خدای مهربان روزمان شب تاریک می شود اگر چراغ راهمان نباشی و اگر در کوره راه های زندگی راهنمای ما نباشی
گر تو شیرینِ زمانی ! نظری نیز بہ من کن کہ بہ دیوانگی از عشق تو ... فرهادِ زمانم !
فکر نکن دشمن داشتن در زندگی درد و رنجه، میتونه نعمت هم باشه، یه آدم عاقل از دشمن هاش بیشتر چیز یاد میگیره تا یه آدم احمق از دوستاش!
اگه یه چاله کوچیک پر از آب باشی، یه سنگریزه می تونه داغونت کنه اما اگه دریا باشی، هیچ چی نمی تونه تکونت بده. هیچ چی
شکستن قلب انسان ها ، اصلا کار دشواری نیست و از دست هه برمی آید! آن چه دشوار است، نشکستن دل هاست ...
همیشه هم خوب نیست که طرف مقابل از احساس شما با خبر شود، گاهی افراد ظرفیت دوست داشته شدن از سوی دیگران را ندارند...
آه.. که عشق بس کوتاه است و فراموشی، بس بلند ...
مردم همیشه به شما نمی گن که چه فکری می کنن فقط منتظرن که توی زندگی پیشرفت نکنی...
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا ؟ گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا گر سرم در سر سودات رود نیست عجب سر سودای تو دارم ،غم سر نیست مرا ...
تو دلت دریاست آبی و عمیق دل من یک ماهی قرمز تنگ بلور بگذر این ماهی در دریای مهر تو غوطه ور شود انجا سکنا گزینم برای ابد
خانم ؟ شما در آستینتان باران دارید ؟ در صدایتان چه ؟ هرچه فکر میکنم شما خودتان هوای دونفره اید ...
تنها راهزنی که دارو ندار ادمی را به تاراج میبرد اندیشه های منفی خود اوست
بوی پیراهنی ای باد بیاور ، ور نه غم یوسف بکشد ، عاشق کنعانی را....
هزار آتش و دود و غم ست و ... نامش عشق هزار درد و دریغ و بلا و ... نامش یار
ﺩﯾﺪﺍﺭِ ﺗﻮ ﻧﯿﮏ ﻭ ﻫٖﻤﻪ ﮐﺲ ﻃﺎﻟﺐِ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﯾﻮﺳﻒِ ﻣﺼﺮﯼ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺷﻬﺮ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭ