بیهوده انتظار خبر می کشیم ما
در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی
رسیدن تو را اگر کسی خبر بیاورد بعید نیست از دلم که بال دربیاورد
از من فقط خبر داشت همین! مثل مردمی که می دانند جایی از جهان جنگ است...
هم صحبتی و بوس و کنارت همه گو هیچ من از تو نباید خبری داشته باشم؟ .
حالم را نپرس از من ! تا حال خوب مسافت زیادی باقیست برسم خبر میدهم ...
میان موج خبرهای تلخ وحشتناک که میزند به روان های پاک تیغ هلاک ! به خویش میگویم خوشا به حال کسی که در هیاهوی این روزگار کور و کر است
گفتی چه خبر؟ از تو چه پنهان خبری نیست در زندگی ام، غیر زمستان خبری نیست
سردی دست تو هنگام وداع خبر آورد مرا فاجعه ای در راه است
صبحها چشم به اخبار حوادث دارم تا ببینم که رسیده خبرِ چند نفر؟!
جان و جهانِ ما شده کیست به او خبر دهد .
ای نوبهار عاشقان داری خبراز یارما؟
گر چه او هرگز نمیگیرد ز حال ما خبر درد او هر شب خبر گیرد زِ سر تا پای ما
و من عاشقت شدم عشقی که کسی از آن خبر ندارد جز آنکس که تو را آفریده...
نه من از خود / نه کسی از حال من دارد خبر