رفت...بیهوده برف می آید آسمان دیر قند می ساید
با خنده گفتمش: به سلامت… سفر بخیر… وقتی که رفت، از تو چه پنهان... دلم گرفت
مرغ شب خوان که با دلم می خواند رفت و این آشیانه خالی ماند
این خزان هم آمد و بگذشت و پیدایش نشد آنکه یک روزِ زمستانی رهایم کرد و رفت
رفت و نرفته نکهت گیسوی او هنوز غرق گل است بسترم از بوی او هنوز
رفت دلتنگی جا ماند عادت می کنم به یادگاری ش
رفت، به گمانم کسی منتظرش بود که اینگونه مرا زود رها کرد
رفت،رفت... زمین را به آسمان هم بدوزی هنوز هیچ پروانه ای به پیله بر نگشته است!
دلتنگم دلتنگ کسی که هیچکسم نبود... همه کسم شد! و در آخر بی کس ترینم کرد و رفت...
دردم همه در مصرع بعد است من ماندم و او رفت و نیامد...!
دلبری با دلبری دل از کفم دزدید و رفت هرچه کردم ناله از دل , سنگدل نشنید و رفت
من اونجایی شکستم که دوست داشتن منو فهمید ولی نخواست ، نذاشت ، رفت
عاقبت دیدی که ماتت کردو رفت
به شوخی گفتتم دیگر نمی خواهمت... خندید و رفت! فهمیدم شوخی من حرف دلش بود...