یک شب دعای تشنه ی ما ابر می شود این روزگار زرد و سترون همیشه نیست
دل تنگ و دست تنگ و جهان تنگ و کار تنگ از چهارسو گرفته مرا روزگار تنگ ...
خدایا عاشقش کن تا بفهمد درد من را بفهمد روزگار غمگسار سرد من را
دهان صبح پر از خنده دیدم و گفتم غنیمت است در این روزگار خندیدن
مثل گیسویی که باد آن را پریشان می کند هر دلی را روزگاری عشق ویران می کند
عاشقم کردیورفتی لعنتیاینرابدان، پیشپایتمیگذاردروزگار،ایندردرا...
بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار فکری به حال خویش کن این روزگار نیست
دعای خیر مادر قرص زیر زبانی ست وقتی که روزگار قلبت را به درد می آورد.
سرگیجه گرفتم بسکه روزگار دورم زد....
ماه من که تو باشی! تکلیف روزگارم را... باید هم شب روشن کند...! شبت روشن ماهِ من
تو را چه غم که شبِ ما دراز می گذرد؟ که روزگارِ تو در خوابِ ناز میگذرد
در گیر یک نگاه تو شد روزگار من...