سمتِ دلتنگیِ ما چند قدم، راهی نیست حالِ ما خوب؛ فقط طاقتمان طاق شده...! .
درد بیعشقی ز جانم برده طاقت وَرنه من ، داشتم آرام ، تا آرامِ جانی داشتم ...
شب که آرام تر از پلک تو را می بندم در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست
طاقت دلبری هاتو،اون خندیدناتو،اون چال گونه هاتو ندارم ندارم
برگرد دیگر طاقت دوری تو در من اندک شده دلتنگم به تو به من عادت شده زخم تو تو دلم چه خوب جامونده اسم تو
بدترین حالت ماجرا این است که طاقتمان تمام شود و به روی خودمان نیاوریم و تا زمان مرگ ادامه دهیم ...
مرا که کشت خدایا، دوباره زنده مگردان که مُرده طاقت جان کندن دوباره ندارد .
از دیدن رویت دلِ آیینه فرو ریخت هر شیشهدلی طاقت دیدار ندارد
بی تو چگونه میشود آبان بیاید طاقت ندارم نیستی باران بیاید
قصه ها هست ولی طاقت ابرازم نیست...!
بی قرام نگارم تیره شد روزگارم ابریم همچو باران کجایی تو ای جان که طاقت ندارم