آن سر زلفش که بازی می کند از باد عشق میل دارد تا که ما دل را در او پیچان کنیم
عشق را در قالب یک جمله می گویم به تو یک نفر را می پرستی و نمی دانی چرا؟!
مشروط به چشمانِ تو این ترم قبولم دانشکده ی عشق و هنر، خانه ات آباد
آنجا که عشق خیمه زَنَد، جایِ عقل نیست!
عشق زیباست ولی قدِّ همین زیبایی مردن و زنده شدنهای فراوان دارد
به گمانم عشق دیگر کافی نیست باید برایت بمیرم
هنوز هم برای تو، برای لحظه هایمان به هر چه امتحان شوم _قسم به عشق_ حاضرم
به راستی چه از عشق باقی می ماند اگر زن ها غم آن را نمی خوردند؟
از بیش و کم عشق همین بس که دل ما با طاقت کم حسرت بسیار کشیده است
یک ذرّه بویِ عشق به هر جا که باد بُرد مؤمن ز دین برآمد و صوفی ز اعتقاد
قلم از عشق بشکند چو نویسد نشان تو
رقص اردیبهشت بساط عشق را پابرجاست یاسمن ایرانی
تنی آلوده ی درد و دلی لبریز غم دارم ز اسباب پریشانی ترا ای عشق کم دارم
ما را به غم عشق همان عشق علاج است
عشق وقتی برسد عقل به شک می افتد تو دعا کن که بیافتد، به تو اما برسم
از کنارم رد شدی یک روز با لبخند ، عشق بعد از آن شب های بسیاریست گریان توام
تو تمنای عشق در قافیه های منی تو امید هر نفس در ثانیه های منی
یار من زیبا و چشم شور دشمن ها زیاد می سپارم عشق خود را من به دست *و ان یکاد*
بی عشق زیستن را ، جز نیستی چه نام است ؟ یعنی اگر نباشی ، کار دلم تمام است
برای این که حالم بهترین حال جهان باشد کنار هفت سین تنها تو را من آرزو کرد
من عشق می خواهم فقط، یک عشق معمولی دلتنگ باشم شانه ام باشی، همین کافی ست
من بودم و دل بود و کناری و فراغی این عشق کجا بود که ناگه به میان جست
تو، برای من عشق که نه چیزی فراتر از عشقی..
تو باشی دست غم در کوچه های عشق زنجیر است به جز یاد شما هر یاد دیگر دست و پاگیر است