وحشت بزرگ کرکسی سیه بال سیه...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

«وحشت بزرگ»

کرکسی سیه‌بال، سیه‌دل،
در هوا دیده شد.
تیرگی چیره شد.
می‌چرخید به گرد آسمان،
در بلندای درختان.
بال‌هایش،
آبی زیبا را شکافت.
خورشید، نفس‌هایش را
در سینه حبس کرد.
هوا پر بود از صدای آن شوم سرشت بدخوی تیزچنگال.
گنجشک‌ها،
که باید در دل باد می‌رقصیدند،
ناگهان سایه‌ای از هراس
به سوی آن‌ها شتافت.

مگر نه اینکه قرار بود
با پرستوها جست‌وخیز کنند
و بال‌هایشان را به باد بدهند؟!
مگر نه این است
که بهار، فصل دلبری‌های عاشقانه است؟
فصل شیدایی سپیدبالان! سپیددلان!
پس این چه ترس است که در جان کبوتر افتاده؟
پنجه‌های ترس،
در چشمان کبوتر
نمایان بود.
ترس،
مهمان ناخوانده‌ی بهار،
بر دشت شکوفه ریخت.

قاصدکی،
به این‌سو و آن‌سو می‌رفت.
کودکی خندید،
از دست مادر گریخت،
به دنبال آن دوید.
شعله‌ای آتش دید.
لاله‌ی وحشت،
در چمنزار چشم رویید.
کودک
ترسید،
گریید.
اشک از چشمان مادر
بر زمین سوخته ریخت.

در کران زبانه‌های آتش،
جغدی،
بر شاخه‌ی خشک بلوطی نشسته.
چشم‌هایش پر بود
از رنج کودک.
می‌دید
آن رازهای نهان را،
که دیده‌ها از دیدنش پرهیز داشتند.
می‌شنید
نجوای حقیقت را،
که در گوش جهان خاموش می‌گذشت،
و آدمی
از شنیدنش گریزان بود.
قلبش، آینه‌ی شب،
آگاه از رنج،
لبریز از درد.

نگران،
بال‌هایش را جمع کرد
و بر دشت سوخته
خیره شد.
صدای گنجشک را،
که به بغض آغشته بود،
شنید.
گریه‌ی کودک در آغوش مادر را،
که پر از هراس بود و یأس.
پچ‌پچ پرستوها را،
که از کوچ زودهنگام می‌گفتند،
در باد دنبال کرد.

این، بوی بهار نیست!
بوی خاکستر است،
بوی ویرانی است
بر شکوفه‌های نارس.
صد افسوس،
فصلی که باید
پر شود از بوی یاس،
بوی دود می‌دهد و ترس!
چه باید کرد که دیگر
شوق رهایی نیست؟

می‌دانست
در فراسوی این خاکستر،
در دل کوهی بلند،
پشت این دشت سوخته،
که روزی سبز بود و سرزنده،
امیدی هست،
نشانی از منجی
که نه از آتش می‌هراسد
نه از تیرگی.

نشانی از شهباز،
که سرچشمه‌ی روشنی است.
پرهایش
بوی سپیده‌دم می‌دهد،
امید روشنایی،
و رنگ آرامش دارد.
آوازش،
دل زمین را می‌لرزاند.
اگر هنوز
جرئت پرواز مانده،
اگر هنوز
جایی برای امید هست،
او، راه نجات است...

شهباز
بال‌هایش را گشود،
با فریادی سرخ،
از تارک کوه برخاست.
فریادش
رنگ از رخسار کرکس ربود.
سکوت شد.
نسیمی خنک وزید،
آرامش از راه رسید.
و در دوردست،
رگه‌ای از نور،
بر شکوفه‌های نیم‌سوخته افتاد.

کبوتر ها به حرم برگشتند،
به روی گنبد نشستند،
همه جا آرام گرفت.

علی پورزارع «هیچ»
ZibaMatn.IR
علی پورزارع «هیچ»
ارسال شده توسط

تفسیر با هوش مصنوعی

این شعر، نمادی از ورود ناگهانی ترس و ویرانی به دنیای آرام طبیعت است. کرکس نماد بدی و مرگ، و آتش نماد مصیبت است. اما در انتها، شهباز به عنوان نماد امید و نجات ظاهر می‌شود و با قدرت خود، ترس را از بین می‌برد و امید را به طبیعت باز می‌گرداند. شعر به ضرورت امید و مبارزه با تاریکی اشاره دارد.

ارسال متن