پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
آتشفشانفراموش کردخاموش کندته مانده ی سیگارش راجنگل سوخت.رضاحدادیان۱۴۰۲/۳/۴...
سردم مرا آتش بزن آتشفشان منگرمم؟مرا خاموش کن ، آتش نشان من...
میان دفترم برگ خزان دارم نمی فهمیبه چشمم بعد تو اشک روان دارم نمی فهمیهنوز اینجا کسی با یاد تو شبها نمیخوابددرون سینه ام درد گران دارم نمی فهمیبرایت می نویسم تا سحر شعر غریبی راز دلتنگیِ تو داغی نهان دارم نمی فهمیاگر چه نو بهارم، رد نکرده سِن من از سیولی از هجر تو قدی کمان دارم نمی فهمیلبالب از غمم، لبخند پر دردم نمی بینیدلی پیر و ولی روی جوان دارم نمی فهمیهوایت آتشی هر شب زند بر جان پر ...
میان دفترم برگ خزان دارم نمی فهمیبه چشمم بعدتو اشک روان دارم نمی فهمیهنوز اینجا کسی با یاد تو شبها نمیخوابددرون سینه ام درد گران دارم نمی فهمیبرایت می نویسم تا سحر شعر غریبی راز دلتنگی تو داغی نهان دارم نمی فهمیاگر چه نو بهارم، رد نکرده سِن من از سیولی از هجر تو قدی کمان دارم نمی فهمیلبالب از غمم، لبخند پر دردم نمی بینیدلی پیر و ولی روی جوان دارم نمی فهمیهوایت آتشی هر شب زند بر جان پر دردمو هر شب در دلم آتشفشان دا...
چاله ی آن گونه ات چون رونمایی میشودآتش آتشفشانها،خود به خود کم میشود...
در گونه ات گدازه ی غم چال کرده اندآتش به پا کن ای رخت آتشفشان بخند...
آتشفشان، همیشه سرانجامِبغضِ مگوی کوه نمیباشداین قلههای خاکیِ توو خالیاز شدت غرور ورم کردند!!!....
به ظاهر ساکتمدر سینه ام آتشفشان دارم......