یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
کشتی به ساحل نمیرسدگر ناخدا ، خیال خدایی کند...
مثل ساحل آرام باشتا دیگران مثل دریابی قرارت باشند....
غرق شد شناگر/دریا ابی بود و ارام/بادکابوس های ساحل را می شمرد....
من و تو ساحل و دریای همیم - اما نه!ساحل اینقدر که در فاصله با دریا نیست...
گریه کن بر حال خویش ای موج از دریا ملول لحظهای دیگر تو در آغوش ساحل نیستی...
ساحل دلتو بسپار به خدا... خودش قشنگترین قایقو برات میفرسته!...
من می روم ز کوی تو و دل نمی روداین زورق شکسته ز ساحل نمی رود...
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید! یک نفر در آب دارد می سپارد جان......
ساحل جواب سرزنش موج را ندادگاهی فقط سکوت سزای سبک سریست...
همه جا هستیدر نوشته هامدر خیالمدر دنیایمتنها جایی که باید باشی و ندارمت کنارم است...
ﻣﻦ ﻭﺿﻮ ﺑﺎ ﻧﻔﺲ ️ﺧﯿﺎﻝ ﺗﻮ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻢﻭ ﺑﻪ ﺷﻮﻕ ﻓﺮﺩﺍ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﯾﺪﭼﺸﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻢ...
ﮐﺪوم رو دوﺳﺖ داری ﺑﺮات ﺑﻔﺮﺳﺘﻢ !؟ ﻗﻞب م !؟️ روﺣﻢ !؟ ج س ﻣﻢ !؟ ﯾﺎ ﺣﺮوف ﺗﻮی ﭘﺮاﻧﺘﺰ !...
️یواشکی هایمان را خیلی دوست دارم... جایی که فقط منم و تو و خدایی که شاهد عشقبازی ماست.️.....
بار اول دیدمت دلم لرزید حالا بدان اگر در اغوشت باشم چه میشوم...