پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
چشم تو از کهکشان راه شیری سرتر است پیش چشمان تو یاس و ناز و مریم پرپر است من نمی دانم چه رازی بین عشق و اسم توست اسم تو از هرچه زیبا دیده ام زیباتر استبهزاد غدیری شاعر کاشانی...
ای راز سر به مهر من ای خوشترین غزلزیباتر از ترانه و شیرین تر از عسلعشقت شده بهانه ی بودن در این جهاناسم تو شد دلیل گشایش به هر عمل...
ثانیه ها نبودت را فریاد می زنند...! چیزی در درونم می پیچد و می پیچد و می پیچد!!!مایه سیاهی به دیوار می پاچد وجودم از چشمانم بیرون می ریزد نفسم به شماره می افتد به قفسه سینم چنگ میزنم باید بیای بیرون باااید!!!سرم را که می چرخانم همه جا اسم توست به بند بند وجودم گره خورده ای جیغ میکشم مغزم می ترکد دود همه جارا بر می دارد قلبم نامت را به خون می کشد چشمانم سیاهی می رود و دنیا به پایان می رسد...!یلدا حقوردی...
جایی که اسم تو یبار میاددل من هزاربار میره...
اسم تو را به سنگ ها گفتممشتشان باز شدهزار کفِ دست آینهکنار هملبخندت رابه آسمان نشان دادند...
برای نوشتن از توجهانی باید دگرگون شودجمله ای از آن سوی ناممکن ها پیدا...که بدانی من برای نوشتن اسم تو تمام روزگارم را خط خطی خواهم کردو کوچه ی اطلسی ها آخرِ تمامِ اعتراف هاست...
جایی که اسم تو یه بار میادهزار بار دل من میره......
برگرد دیگر طاقت دوری تودر من اندک شده دلتنگم به توبه من عادت شده زخم توتو دلم چه خوب جامونده اسم تو...
...