زندگی بی عشق جهنم است آسمان بی خورشید شب است اما من بی«تو» نامی نخواهم داشت...
همه چیز در حال چرخیدن است دور چیزی که لابد دوستش دارد زمین به دور خورشید ماه به دور زمین من به دور تو تو به دور... لعنت به کسی که جای خالی مرا پُر کرده انگار قانون کائنات همین است من از این دوست داشتن های یک طرفه سر...
با هم کوچه ها را سربسته قدم می زدیم از تمام پنجره های نیمه باز حرف های نزده را روی کاغذی نوشتیم و به شکل موشکی به حیاط احساس هم فرستادیم این حرف ها بزرگ تر از حیاط همه خانه های شهر بود و چقدر خوب که هنوز پرده ی...
یک عصر غم انگیز لابلای روزهایی که حتی غم از توصیفش عاجز است با استکانهایی که مرا در گهواره ی اندوه بی ملاحظه ی سرریز شدن اشک تکان می دهند این تکان دهنده نیست؟ که با دست های یخ زده جوری استکان را بچسبی که انگار می ترسی حرفهایت از...
از تو چه پنهان گاهی به او فکر می کنم و مثل کودکی که با سبدی بزرگ ستاره ها را می چیند غمگین می شوم نمی دانم چه کسی به من گفته بود که ماه درون حوض زندانی نیست یا خورشید کارش این نیست اینهمه از کوه بالا بیایید که...
میان فلسفه ی زندگی لحظه ای به خوشبختی فکر کردم اینکه وقتی تنها قدم می زنی تکه ای از آسمان مثل سایه دنبالت راه می آید این یعنی خوشبختی؟ راستی من هر چه به زمین نگاه کردم مثل خطی ممتد بود مثل جاده ای بی انتها که فقط برای خودش...
روزی که جهان دیگر چیز تازه ای برایت نداشته باشد تازه دلت... برای مادرت تنگ می شود