پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تندیسی شده ام خیره به ماه و زاغِ سیاه را چوب می زنم؟؟؟ ولتاژ ِ تنت خشک کرد اندام مرا ....
مستِ بویِ عشقِ قلابی شدمتا در آخر مرده ای ماند از تنمتو دگر از عاشقی اَت دم نزن!که تماما مرثیه و ماتم اَمردِ چشمم را بگیر و تو ببیناین منم یا اینکه تندیسِ غمم؟!شیما رحمانی...
تو،،، شاعری!وَ من؛ تندیسِ شعرهایت! (رها)...
تندیس خوشنامیِ تو، بر گردنم آویختمفرسنگ ها دورم ولی، با روح تو آمیختم...
تندیسی از چشمان زیبای تو خواهد شدویرانه ام روزی اگر از نو بنا گردد ......
تندیس جاودانه ایثار و فداکاری، پدر نازنینمبه کمال روح انسان، به حیات جسم ، به تمام دنیا، به صدای رعد و طوفان، به نسیم عهد و پیمان، به خدای جسم و روحم، به نگاه پر شکوهت، که تو را عاشقانه می پرستم. روزت مبارک....
آنسوی دریاها زمینی استبا فرشی از آبمردانِ قایقران سحرخیزبر مَرکبِ بادچون عطرِ شاخِ پرشکوفهرد میشوند از هر درِ بازتا بادبانها را برافرازند از خوابآنگاه در پهنای ناآرامِ دریادل را سپارند بر بالِ موج وآهنگ سازنداز آن زمینِ آسمانیاز تپّههای نقرهای، از درّهی گُلاز ژرفنای مخملِ سبزاز لنگرِ خاک ...پاروزنانِ فصلِ طوفانجاپایشان سبز است در یادبا بالهای آسمانی، لبخندِ آبیتندیس میسازند از ابریشمِ عشقدر تار و پودِ ...
دیماهی جان، زیباترین چشمانداز تندیس نگاه توستو قشنگترین لحظه، لحظه روییدن توستسالروز تولدت را با تقدیم یک سبد گل سرخ تبریک میگویم....