دوشنبه , ۵ آذر ۱۴۰۳
یک قطره بوی زلف ترت را چکانده اند در عطردان ذوق و بهار آفریده اند......
کمی دیر آمدی ای عشق اما باز با این حالاگر چیزی از این غارت زده باقیست غارت کن...
دختر حوای آدم ناز کمتر کن بگو:دوست دارم با تو باشم همنشین و هم کلام...
خانه ی دل را بتکان از غم و از حال بد با درو دیوار تکاندن نشود نوبهار...
چه حسرت ها که جایش در دل ماست تو رفتی،قاب عکست مانده اینجا...
آسمان آبی شود پر می زنم در این هوالانه در دالان عشقت چون پرستو می کنم...
دل شکستی و شبی یک نفر از جنس خودت خنده ای تلخ به چشمان تَرَت خواهد کرد...
خط خوب جزوه هایش شهرهٔ دانشکده ستمن ولی خطی ندیدم خوش تر از خط لبش!...
عشق یعنی که به یوسف بخورد شلاقی درد تا مغز سر و جان زلیخا برود...
برای این همه صحرا که دستشان خالی است بهار، عیدی بی منت خداوند است...
عشق یک شیشه انگور کنار افتاده ستکه اگر کهنه شود مَست ترت خواهد کرد...
گفتند که نامحرمی و بوسه حرام است!دل گفت که محرم تر از این عشق کدام است؟...
هر کجا زن نیست، آنجا خالی از لطف و صفاستچون زنان گلهای سرخ بوستان عالَمند...
دیگران در تب و تاب شب عیدند ولیمثل یک سال گذشته به تو مشغولم من...
دوباره آمدی .!!!ای سیل غم،،، نمی دانم!؟دگر ز کلبه ی ..ویران من چه میخواهی؟؟...
آنقدر عزیزی که به هنگام جداییهر ثانیه در حسرت دیدار ، بگریم !...
شهدِ شیرینِ لبِ قندِ تو کافی نیست؟ هست!.آدمی جز بوسه هایت نوش می خواهد چکار؟...
عشق تو کافیست! عاشق در کنار بودنت.دلبرِ زیبایِ بازیگوش می خواهد چکار؟...
از درون سیه توست جهان چون دوزخدل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت...
کجا رواستکه از دستِ دوست هم بکشددلی که این همهاز دستِ روزگار کشید؟...
درد یعنی که شبی بین غم و بی خوابیهوس دیدن یاری که تورا کشت، کنی......
اگر برای ابد ، هوای دیدن تونیفتد از سر من چه کنم؟...
دیرگاهیست که افتاده ام از خویش به دورشاید این عید به دیدارِ خودم هم بروم…!...
سر زیبایی چشمان تو دعوا شده استبین ماه و من و یک عده اساتید هنر...
کاش آنجا که تو رفتی، غم عالم می رفتکاش این غربت جمعی، همه باهم می رفت...
دشمن اگر می کُشد، به دوست توان گفتبا که توان گفت اینکه: دوست مرا کُشت؟...
روز مادر،مادری شد داغداررسم مردی ای نباشد ،روزگار...
عشق یعنی در میان غصه های زندگییک نفر باشد که آرامت کند...
از تو تنها، وصف دیدارت نصیب ما شدهبرف تجریش است و سوزش می رسد پایین شهر...
دشمن دانا که غم جان بود بهتر از آن دوست که نادان بود...
کس را به خلوتِ دلِ من جز تو راه نیستاین در به روی غیرِ تو پیوسته بسته باد ......
خودم را بی تو دلخوشمی کنم جانا به هر نُوعیگَهی با اشکِ جان فرساگهی لبخند مصنوعی .- هوشنگ ابتهاج...
برای بردن ایمانِ منلبخند هم کافی ست!همین یک شعلهآتش می زندانبارِ کاهم را...!...
هرگز نمی شود که تو را دید و بعد از آنجایی نفس کشید به جز در هوای تو...
نگو که رفتن پایان ماجراست رفیقخدا بزرگ تر از دردهای ماست رفیق !...
یا کنج قفس یا مرگ ؛ این بخت کبوترهاست دنیا پل باریکی بین بد و بدترهاست ....
خوردبم چو گنجشک به دیوار بلورین پنداشته بودیم که این پنجره باز است ..!...
نیست در دیده ما منزلتی دنیا راما نبینیم کسی را که نبیند ما را...
جذبه از عشق است و با او بر نتابد هیچ کسهر چه تو آهن دلی او بیشتر آهنرباست...
حافظ کجای کاری فالت غلط درآمدگفتی غمت سر آید این عمر بود سرآمد...
تا توانی در جهان یکرنگ باش قالی ازصد رنگ بودن زیر پا افتاده است...
هرلحظه از تو دووورترم کرده سرنوشتاین روزگار نیست، قطار جهنم استتک بیت از غزلی تازه...
عاشق، به خواب تن ندهد جز به خوابِ مرگوان هم بدین امید که بیند جمال دوست..."طالب آملی"...
شده که سنگ صبور همه باشی امانتوانی به کسی درد دلت را گویی؟...
با من شوریده سر حرف از جدائی ها چرا بیدم و هر دم تنم لرزان لرزان میشود...
پاییز هم گذشت و دلت عاشقم نشدچشم انتظار سوز زمستان و بهمن ام...
ویرانہ دل ماست ڪه با هر نگہ دوست صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت...
در وصیت گفته ام هر عضو من اهدا کنیدجز دلم، تا نقش رویت را نگیرد دیگری!...
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیستگرهم گله ای هست دگر حوصله ای نیست...
و در آن تارترین لحظه شبراه نورانی امید،عیان خواهد شد...