متن حسرت دیدار
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات حسرت دیدار
گرچه می دانم نمی آیی ولی چشم انتظار
در خیالت گاه گاهی پادشاهی می کنم
جوری دلتنگ توام که خدا میداند.
خدا که هیچ کل جهان میدانند.
می نویسم هر روز
با طلوع و غروبِ خورشید
عاشقانه هایی را
که لبریزِ عشق توست
لبریزِ دوست داشتنت
ولبریزِ دلتنگی هایی
که از دوریت پر کرده اند تمامِ مرا
حالا تو مراد منی و شعر مریدت
حالا نفسی میشود آیا نکشیدت
هر بار گرهخورده نگاهت به نگاهم
یک چشم به حرف آمد و یک چشم شنیدت
دلبستگی ساقه خشکیده و ریشهست
دل بستنِ انگشت من و موی سپیدت
بیعطر تنت سخت پریشانم و ای کاش
میشد کمی از حجره...
یادم نیست شبی یاد ز چشمت نکنم.
یاد چشم تو و چشمان خودم تر نکنم.
طالعم را طالع بین بدید.
چیزی جز حسرت دیدار تو در آن ندید.
طالعم را دید طالع بین.
چیزی جز حسرت دیدار تو در آن ندید.
شوق دیدار تو...
تا این زمان خسته و پژمرده ولی زنده نگه ام داشته.
مشتاق دیدنت هستم.
آن زمان که دلم سخت بهانه ات را می گیرد.
ربنا، شادی رساندی با نگاهت در دلم
هر کجا رفتی، بماند ردّ لبخندت به هم
رفتی اما خندهات را جا گذاشتی در دلم
مثل خورشیدی که باشد با شبِ ما دمبهدم
دور شدی، اما در آغوشم، تو را حس میکنم
عطر تو پیچیده در هر کوچه، در هر پیچ و...
دلم هر لحظه تو را می خواهد،
آری تو را،
گاهی با خود می گویم دروغ است و نمی شود،
باز هم آوای درونم خبر آمدنت می دهد و با تو بودنم،
دلخوش به اینکه ی روزی در کنارم باشی ، قصه ی عشق بخوانیم در کنار هم،وبا هم بودن،...
هیچ چشمی به قشنگیه تو آوارم نکرد.
هنوزم دلیل تپش قلب من
دیدن چشمان توست.
تو را
تا مرزِ رویا
میخواهم هنوز
گفت معشوقی به عاشق کای فتی
تو به غربت دیدهای بس شهرها
پس کدامین شهر ز آنها خوشترست
گفت آن شهری که در وی دلبرست
هرکجا باشد شه ما را بساط
هست صحرا گر بود سم الخیاط
هر کجا که یوسفی باشد چو ماه
جنتست ارچه که باشد قعر چاه
دلم با برق چشمت شد هوایی
ندارد دیگر از دامت رهایی
کجایی تا ببینی التهابم
خدایی مرُدم از داغ جدایی.
تو میآیی؛ دلم، این را گواه است
همه، آدینهها چشمم به راه است
پُر از نرگس شده، گلدان قلبم
بیا؛ احساسم آخر بیگناه است
بهار آمده است اما
دلم بی تو
هنوز پاییزی است
و واژگانِ شعرم
دلتنگ و بی قرار اند
دلتنگ و بی حوصله
ای کاش
با طلوعِ خورشید
و به همراهِ لبخندِ بابونه ها و رقصِ قاصدکها
نسیمِ بهاری
خبرِ آمدنت را برایم می آورد.
دلم پیـوسته پندارد که می آیی ولی انگار
خیالی بس عبث باشد چنین پندارِ زیبایی
شب را به دندان می گیرم...
اما
از خیالت می ترسم...