جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
رفیق بی وفا رنگش سیاه باد...
آرامش است عاقبت اضطراب ها...
به خدا که بی خدایی به از این خدانمایی...
هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد...
رسد روزی که قدر من بداند حالیا رفتم...
گر تو را با ما تعلق نیست ما را شوق هست...
گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفت...
مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش...
عشق شوقی در نهاد ما نهاد...
اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم...
مرا امید وصال تو زنده می دارد...
جان ها فدای مردم نیکو نهاد باد...
صبرم از پای درآمد، تو مرا دست بگیر...
جان ببر آنجا که دلم برده ای...
من از همواری این خلق ناهموار میترسم...
ای دل مباش یک دم خالی ز عشق و مستی...
چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید...
هنوز دیده به دیدارت آرزومند است...
ای تو امان هر بلا ما همه در امان تو...
عاقل آن است که اندیشه کند پایان را...
هر چیزی که در جستن آنی آنی...
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش...
یاری که باری از دل ما کم کند کجاست؟...
امروز زمانه نوبت ماست...
گر بدانی شوق دیدارت چه با دل می کند...
بر دو جهان نمی دهم، یک سر تار موی تو...
من تو را اندازه یِ یک عشقِ زیبا ، دوست دارم...
در همه شهر خبر شد که تو معشوق منی...
از تو تصویری ست در من جاودانه جاودانه...
ای ناز تو تا نیمه ی پاییز رسیده!...
دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد...
او ز ما فارغ و ما طالب او در همه حال...
تو تمامی با توام تنها خوش است...
گفتمش با غمِ هجران چه کنم؟ گفت بسوز..シ︎🖤 Farzneh 22...
چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی...
لطف خدا بیشتر از جرم ماست...
کجایی؟ای ز جان خوشتر ، شبت خوش باد من رفتم...
من از اقبال خود نالم که دستی بی نمک دارم...
خدای دور بود از بر خدادوران...
حدیث چشم مگو با جماعت کوران...
غرضم وصل تو باشد چه تو آیی چه من آیم...
ای من غلام آن که دلش با زبان یکی ست...
عاقبت منزل ما وادی خاموشان است...
بدون عشق جهان جای زندگانی نیست...
خوش است خلوت اگر یار یار من باشد...
نظر از تو برنگیرم همه عمر تا بمیرم...
وه که جدا نمی شود نقش تو از خیال من...
مرا ز عشق تو این بس که در وفای تو میرم...
ندارد دل دل اندر وی چه بستی...
در دلم بنشسته ای بیرون میا...