شنبه , ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دَر مَن بِدَمیمَن زِنده شَوَمیِک جان چه بُوَدصَد جانِ مَنی......
بخند جان و جهان،چون مقام خنده تو راست..!...
گر جان طلبی فدای جانت......
به هوایی که دهد مژده تو جان بدهم...
میخواهَمَت و میخواهَمَت ،تکرارِ در تکرارجان را به تو داده اَم ،اَز عشقِ تو سَرشار . . . ️...
عشق جان است...عشق تو جان تر...
هم شاه منیهم جان منی...
مرهم جان من تویی...
تورا جون جان خود میدانمت...
بگو خیال تو شب هاکمی به رحم آیدقسم به جان عزیزت هنوز بیدارم...
صدا می کنم تو رااین “جانی” که می گوییجانم را می گیردنزن این حرف ها رادل من جنبه ندارد...
معجزه زندگی منی تو عشق جان...
آرام جان ...با تمام وجود از اعماق قلب و برای همیشگی هایم میخواهمت...
نمی دانم به ت️و بگویمجان دلمیا عزیز منکلمات گم می شوندوقتی تو پیدایت می شود......
محکم بغل بگیر مرا تا بگویم به همه او فقط یار منومال منوجان من است......
بر آنم گر تو باز آییکه در پایت کنم جانی......
عشق آن بغض عجیبی ستکه از دوری یارنیمه شب بین گلو مانده و جان می گیرد......
به عدالت دنیا!!مشکوکمدستانت دور اما... نفست جان من است......
پیشم نشین پیشم نشانای جان جانجانجان...
عشق آن بغض عجیبی ست که از دوری یارنیمه شب بین گلو مانده و جان می گیرد...
هم ماه منیهم جان منی...
بوس از تو و جان از من!...
جان من / دست توو دست تودر دامن باد!...
صدایت میکنم با عشقجوابم میدهی با جانهمین جان گفتنت عشقمهوایی میکند دل را...
به تو افتاد محبتتو شدی جان و روانم...
خواب بد دیده امای کاش خدا خیر کندخواب دیدم که تو رفتیبدنم جان دارد......
جانم به جان تو بسته استبگو جانم!...
پیشم نشین پیشم نشان ای جان جان جان جان...
مثلِ نفس هایم دوستت دارم️همانقدر بی اختیارهمانقدر تا پایِ جان...
شده ای قاتل جانحیف ندانی که ندانی...
همہ بر سر زبانند و تو در میان جانے .........
جان من و جان تو را هر دو به هم دوخت قضا...
مُحکم بَغل بگیر مرا،تا که بِگویم به هَمه او فَقط جانِ من و یارِ من و مالِ من است...
دوست داشتن تو️️دلیل نمیخواهددوست داشتن تو️️جان می خواهدجان به جانم کنند ️️باز…دوستت دارم...
وز پی دیدن او دادن جان کار من است......
علم و ثروت را چه خواهم جانِ من من تو را میخواهم ای دیوانه جان...
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید! یک نفر در آب دارد می سپارد جان......
محکم بغل بگیر مرا...تا که بگویم به همه...!او فقط جان من و مال من است....
مرد وقتی با وقار است از درون جان می دهد!...
من با تو زنده هستم ت️و جان جانی ای ی️ار...
یار جستم که غم از خاطر غمگین ببردنه که جان کاهد و دل خون کندو دین ببرد...
به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید…...
بیایید بیایید که جان دل ما رفتبگریید بگریید که آن خنده گشا رفت...
به جان تو قسمغیر دیدار رخت ملتمسی نیست مرا...
تا دل به هوای وصل جانان دادملب بر لب او نهادم و جان دادم...
گر چه میزد یار ما لاف وفاداری دلعاقبت بشکست پیمانی که با ما کرده بودجان ز من میخواست لعلش در بهای بوسهای بی تکلف مختصر چیزی تمنا کرده بود...
دیگران چون بروند از نظر از دل بروندتو چنان در دل من رفته که جان در بدنی...