پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شدم ماهیی که عاشق تیتو شده آب که نه هوا از سرم گذشت هوای بودن هوای داشتن هوای خواستن هوای ماندن هوای اینکه هیچ شاه ماهیی دیگریتیتو ی مرا هوایی نکند ما را هوا خفه کرد ......
دوباره شب شد و دلم هوایی تو شد ولیتو نیستی و من فقط اسیر درد و غم شدم سجاد یعقوب پور...
بی منطق شده است کودک درونم صدایت را که می شنودباز هم هوایی می شود......
دلم بی تابه مثل ساحل امشبهوا بارونیه! دریاست چشمات!نگاهت می کنم، قلبم می ریزهنمی دونی چقد زیباست چشمات! تو بی من رفتی از رویام اماهنوزم داشتنِ تو آرزومهیه عمره حرف دارم با نبودتیه عمره قاب عکست روبرومه فراموشت شدم شاید ولی منخودم رو با خیالت پیر کردم!می پرسن حالمو با بغض میگمیه چندسالیه جایی گیر کردم... یه شب هایی بیدارم تا خود صبحیه روزایی هوایی میشم از عشقبه یادت که می افتم گُر می گیرمهنوزم کوره ی آتیشم از عش...
یک روز می رسد که مرا عشق بی خبر بار دگر هوایی یک فرد می کند وان دم زمانه با دلت آن کارها که با احساس صاف و ساده من کرد می کند...
ای باد لعنتی وقتی قرار آمدن نداردپس مرا به هوایش، هوایی نکن!ارس آرامی...
و مرا هیچ صداییهمانند ترانه نوای تو️هوایی نمی کند...!...
من هواییتم......
رفته بودم کلی راه دنبال یه سرپناه تو اومدی و شدی برای من تکیه گاهپرت و هواییت شدم اونی که خواستی شدمعاشقتم زندگی دادی کسی که باس بدی .......
هوای آمدنتایستگاه را هوایی کرده استمرا ...بی هوا دیوانه!...
صدایت میکنم با عشقجوابم میدهی با جانهمین جان گفتنت عشقمهوایی میکند دل را...
تو که معروفی! که میای هوایی می کنی آدمو میری ...آره معروفی...