پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در مسیر دلبری با غیر میکوشد فقطچون عروسک در خیابان ترمه میپوشد فقط تا که میگویم کمی سنگین بپوش او میروداز لج من چادر گلدار میپوشد فقطمن فقط با او دلم میل سخن دارد همیناو ولی با حافظ و خیام میجوشد فقط من برایش شربت از شهر فرنگ آورده اماو شراب کهنه شیراز مینوشد فقطقصد دارد هستیم را چوب حراجی زندقلب من را کاش تنها مفت نفروشد فقط...
.بگو امشب بگو عشق منی حتا ،دروغیبیا امشب تو بانو باش و من آقا ،دروغی تو امشب شام را آماده کن با چشم مستتمنم با حوصله صبحانه را فردا ،دروغیمنِ امشب تا سحر میگویمَ از زیبایی توبگو از بودنت شادی تو هم باما ،دروغیبرای مصرف قلیان درِایوان آخر شبتو چایی را بیاور من متکارا ،دروغیاگر چه من ندارم ثروتی مقبول امابیا امشب تو سارا باش و من دارا ،دروغی تو فرزند پسر را دوست داری من نه چندانپسِ امشب را برایم باش دخترزا، دروغیاگر همسای...
.گفتم دلم عشق تو را هر شب تمنا میکندخندیدی و بی اعتنا گفتی که بیجا میکندگفتم که امشب چشم تو خون بر دل ما کرده است گفتی که از این بدترش را صبحِ فردا میکند گفتم چرا چشمت کشیده خط قرمز دور من گفتی که دارد با تو تمرین الفبا میکندشاید نمیداند که این مصداق حق الناسیَستوقتی که موی بسته اش را پیشِ ما وا میکند دل میکُند نفرین سر شب جد و آباد تو را اما سحر خود را درآغوش تو پیدا میکند این داستانِ عشقِ ما باید شود ضرب المثل بشنو ز من ...
.دلم با عکس تو حالی به حالی میشودببین حال خراب من چه عالی میشود همین دل،ها !همین دل کز غم و غصه پُر استچو بیند چشم تو از غصه خالی میشود تو را میبینم و رد میشوی،در این میانغرور من دوباره دست مالی میشوددرون هفت سین،عشقِ تو را خواهم گذاشتکنار تو عجب تحویلِ سالی میشودمزن لبخند و تغلیظش مکن این عشق را بدین سان مردن من احتمالی میشودشراب از خاک هم باشد به دست تو رسدیقین دارم شرابی پرتقالی میشودهزاران عیب دارد چای او اما اگرتو...
.شبی با دلخوری قصد نمازی بی وضو کردمتمام کفرِ خود را با خدایم روبرو کردم نمودم پهن تا سجاده ام را آمدی از در نشستم رو به قبله با تو اما گفتگو کردم همیشه خواهشم بودَ از خدا خوشبختیت اما زبانم گیر کرد آنشب خودت را آرزو کردمچنان گم کرده بودم خویش را آنشب کنار توکه بعد از تو تمام شب خودم را جستجو کردمسپردی مویِ خود را تا بدستانم خودت دیدیشمردم تک تکِ مویت جنایت مو به مو کردم منَ از عشقِ پراز اما نترسیدم نگفتم نه به سینه خنجرِ ...
.دِلِ دیوانه یِ من را تو مکُن باز ملامتتو مکش پای ز کویش بخدا نیست شهامت تو معلم شدی و عاشق املا شده ام منتو ندیدی سر هر نقطه عسل ریخت کلامتتو شدی وارد خونم، بی تو من میمیرمتو مگو چاره یِ این درد فقط هست حجامتدل من وقت خداحافظیت آب شد و من دَمِ در ریختمش پایِ تو یعنی به سلامت تو زدی دست به پهلوی درختی که نیفتیدل دیوانه گمان کرد که دادی تو علامتمن و تو عهد نبستیم مگر؟عهد تو مشکنبخدا بوسه بگیری ز کَسی هست حرامت.حس...
چون دلی کز نگه بوالهوسی میگیرددلم از طرز نگاه تو بسی میگیرد همه فکرم شده وقتی که تو دلگیر شَویدلتَ از طرز نگاه چه کسی میگیرد آنچنان داسِ نبودت زده بر باغ دلم که پس از تو دلمَ از هر هرسی میگیرد شده ام شکل گلی سرخ که تنها و غمیندلش از خنده هر خار و خسی میگیرد .حسین جعفری جرجافکی...
.گفتم که صادقم من، قلبم کلک ندارد مشکن تو قلب من را، زیرا یدک ندارددر سایه سار چشمت آب و هوا چه عالیست باور کن این هوا را باغ ملک ندارداین نغمه ای که مویت با باد مینوازد در هیچ جای دیگر چرخ فلک ندارددل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را در رفتنش ز سینه یک ذره شک نداردگفتی صفا ندارد عشق تو بی محبت من کرده ام محبت، دستم نمک نداردمن از چه رو بگیرم دامان پر گلت را وقتی که حضرت تو قصد کمک نداردگفتم شکسته ای تو قلب مثال برگم گرچه ...
شدی درخوابِ شیرین تاکنون فرهاد آیا؟خودت را با نگاهی داده ای بر باد آیا؟شده آیا بدانی عشق، رسواییست امادر آغوشش بگویی هر چه باداباد آیا؟شده صد چشم باشد در پیَ ات اما شَوی توبه خشخاش نگاه یک نفر معتاد آیا؟شده صیدی شوی تا اینکه صیادت بگیردولی افتاده باشی دست یک جلاد آیا؟بگو در مکتب چشمانتان من میتوانم بپرسم یک سوال از محضر استاد آیا؟برای نشر چشمان شرور خود مجوز گرفتی از وزارتخانه ارشاد آیا؟ حسین جعفری جرجافکی...
خواستم از عشقِ تو دوری کنم اما نشد کُلِّ خود را وقف مهجوری کنم اما نشد آمدم از پادگان عشق تو با یک فرارتا تَهِ سربازیَ ام دوری کنم اما نشد ترسَم این بوده نگاه تو نمک گیرم کندآمدم دوری از این شوری کنم اما نشد خواستم مثل رضا خان بر سرِ کشف حجاب دوریَ از این عشق را زوری کنم اما نشد آمدم تا خویشتن را نت به نت در چشم توچون علی در فیلم سنتوری کنم اما نشدخواستم آغوش استبدادیت را بشکنمانقلاب از نوع جمهوری کنم اما نشد خواستم این خ...
سرِ بد عهدی تو پیر شدم دم نزدم جگرم سوخت ولی مثل تو برهم نزدم کرده ای با دل من هر چه دلت خواست جفاحرفیَ اما منِ دلخسته ز مرهم نزدم روز اول که دو تا قهوه سفارش دادی عاشقت بودم و اصلن مژه برهم نزدم آنچنان محو تو بودم که دران قهوه تلخمن شکر ریختَمَ اما بخدا هم نزدم جای یک سیب تو با قهوه فریبم دادی من چنین شد که دگر طعنه به آدم نزدم تو خودت رانده ایَ از خویش مرا با این حالشب به شب حلقه در منزلتان کم نزدم خط لبهای تو مرز وطنم...
فال حافظ ندهد پاسخ دلتنگی من را حال من را فقط از حضرت پاییز بپرسید...
بی نوازش های من ، موی سر تو لَخت نیست در کنارت هیچ کس مانند من خوشبخت نیست گفته ای یاد تو هستم هرکجا هستم ولی من نباشی تا در آغوشم ،خیالم تخت نیست جان طلب کردی که عشق من به تو ثابت شودکار مشکلتر بخواه این کار اصلن سخت نیستخاکی و افتاده ای اما دلَ از عالم بَری پادشاهی مثل تو محتاج تاج و تخت نیستهر که آید سمت تو با ادعا رد میشودچشم تو واداده شکل و لباس و رخت نیست حال آن ماهی که بر خاکست شاید در قیاسمثل من دورَ از تو بد باشد ...
در میان این غزل ها مانده ام او رفته است یک وجب زیر گلویم سمت چپ تو رفته استمن علا رغم تمام درد ها ماندم چو شیراو ولی مانند آدمهای ترسو رفته استوقت غارت کردنم با های و هو آمد ولیوقت رفتن مثل دزدان بی هیاهو رفته است جان خود را دام کردم تا که شاید گیرمشجان من بر لب رسید و او چو آهو رفته است بعد از این پهلوی خود با باد هم پهلو کنمچونکه او با دیگری پهلو به پهلو رفته است گر چه دارد هر گلی بویی به دامانش ولیاز میان عطرها خوشبو تری...
برایم عشقتان چون گوهری نایاب میماندتو را هر کس که دارد تا ابد شاداب میماند چنان با درد دل کردن برای تو سبک گشتمکه جسم من از آن موقع بروی آب میمانداگر دریای چشم تو نباشد روبروی من دلم چون ماهی جامانده در مرداب میماند ببین مهتاب با چشم تو بر پا کرده رَمّالیبرایش خنده ات در حکم اُسطُرلاب میماند هجومی را که چشم مست تو آهنگ آن کردهبه جان من شبیه حمله یِ اعراب میماندتو مثل قاصدک ها بعد عاشق کردنم رفتیدل من بی تو اما تا ابد بی خو...
مردم پی آنند برت قصه ببافند از قوزک پا تا بسرت قصه ببافند این تیره پرستان همه اماده آنند از روشنی هر سحرت قصه ببافندآنها سر غم خوردن تو شاد که بعدش از اینکه درامد پدرت قصه ببافندشب بر درِ قلب تو بکوبند که صبحشاز حلقه زیبای درت قصه ببافند گیرند ز لبهای تو لبخند که فوریاز زاری و حال پکرت قصه ببافندسوزند بسی جنگل و پیش تو برندیاز حرمت چوب تبرت قصه ببافندمخلوط نکردند به فنجان، عسل و قند کز قهوه تلخ قجرت قصه ببافندهرگز نکن...
دلم با عکس تو حالی به حالی میشودببین حال خراب من چه عالی میشود همین دل،ها !همین دل کز غم و غصه پُر استچو بیند چشم تو از غصه خالی میشود تو را میبینم و رد میشوی،در این میانغرور من دوباره دست مالی میشوددرون هفت سین،عشقِ تو را خواهم گذاشتکنار تو عجب تحویلِ سالی میشودمزن لبخند و تغلیظش مکن این عشق را بدین سان مردن من احتمالی میشودشراب از خاک هم باشد به دست تو رسدیقین دارم شرابی پرتقالی میشودهزاران عیب دارد چای او اما اگرتو آن...
.تو از عشق و محبت از وفا چیزی نمیفهمی تو از خاموشی و از انزوا چیزی نمیفهمی به دریا رفته میداند مصیبت های طوفان راتو از پیوند آب و ناخدا چیزی نمیفهمیدلم میسوزد از اینکه ضمیر ما زِ هم پاشیدتو از تعویض تو جای شما چیزی نمیفهمی منِ ساده برای قلب سنگت از دِه ام گفتمتو از حال و هوای روستا چیزی نمیفهمی نگاهت میدهد تسکین تمام درد هایم را توئه بی درد اخر از شفا چیزی نمیفهمی تو هر شعری که خواندی پشت بندش آفرین گفتمتو از این آفرین و ...
.برایم عشقتان چون گوهری نایاب میماندتو را هر کس که دارد تا ابد شاداب میماند چنان با درد دل کردن برای تو سبک گشتمکه جسم من از آن موقع بروی آب میمانداگر دریای چشم تو نباشد روبروی من دلم چون ماهی جامانده در مرداب میماند ببین مهتاب با چشم تو بر پا کرده رَمّالیبرایش خنده ات در حکم اُسطُرلاب میماند هجومی را که چشم مست تو آهنگ آن کردهبه جان من شبیه حمله یِ اعراب میماندتو مثل قاصدک ها بعد عاشق کردنم رفتیدل من بی تو اما تا ابد بی...
.تو را توصیف میکردم که مَردم مرحبا گفتندپس از هر بیتِ شعرم آفرین را ،بار ها گفتندهمه وا حیرتا گفتند ، اما من نفهمیدم که اینها را به چشمان شما یا شعر ما گفتندمن از اقلیم چشمان سیاهت شِکوِه میکردمولی آنها به من از خوبیِ آب و هوا گفتندمن از تاریخ تو، فتح الفتوحات تو میگفتمبرایم بی خَرد ها از تن و جغرافیا گفتندمن از درگیریت با روسری یک بیت آوردمولی آنها هزاران قصه از این ماجرا گفتندمنِ بیچاره یک قرن است سکاندار این عشقم...
او که بر ما نظری کرده مبادا نظرش برگردددل من رفت سراغش نگرانم خبرش برگردد پیش تو انچه که غم دور نمودم ز خودم،میترسمنکند تا که تو رفتی به دلم بیشترش برگرددترسم آنست شرابی که لبت ریخت به کامم سر شبکم کَمَک باز به هنگام نمازم اثرش برگرددنکند هر که تو را دید فراموش کند یارش رااول راه شود خسته و بی همسفرش برگردد میزنم شاهرگم را اگرَ از مردم این آبادیسالمَ از دشنه چشمان شما یک نفرش برگرددغصه ای نیست که از ساقه ما چوب بریدی جانانگ...
اگر دلت پیش بهارست پاییز را صدا نکن! پاییز دختر حساسیست که زود دل می بندد ! فقط پاییز مثل پاییزست حواست باشد پاییز بهار نیست که دلش به تابستان گرم باشد پاییز تا ب جدایی ندارد، میمیرد!!...
مرا هنگام رفتن در بغل کردی،ولی این کار دقیقا مثل بسم الله یک قصاب میماند...