پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تعداد کمی هستند که می دانندمن چقدر عاشقت هستمخودم و تو،که تلاش میکنی عاشقم نباشی......
کاش کم دستم را می گرفتی .اما دست کم ... نه . !...
تو که نمی دانیاما آدمی به نقطه اے می رسد ..که پی می بَرد قرار نیست هیچاتفاق تازه اے رخ دهد اما ..،صَبر می کند .صَبر ، می کند .صَبر ......
باد اگر بودم از میان گندم زار ها و چنارها از میان شاخ و برگ ها و چمن زارها ، سراغ موهایت می رفتم سراغِ دامنت ، روسرے ات ، چادرِ گلدارت ....
در روزنامه می خواندمپنج نفر در جنگلی گم شده اند ،قصه ی انگشت های منو موهای شماست .....
با آنکه نان برکت استتو اما برایم ، شراب باش ..بگذار با تو مست شومتا از تو سیر ....
سیاست مداران ..جنگ را بر عکس می خوانندکه چنین به آن مشتاق اند ....
نمی شود از فصل هاپاییز را کنار گذاشت ..از هفته ، جمعه را حذف کردو از روز ، غروب را ندید .نمی توانم از جهان کشورت را نخواهماز کشورت ، جاده هایی که به شهر تو می آیندو از شهر تو ، خیابان های منتهی به خانه ات .آنچه که مرا به یاد تو می اندازد گناهی ندارد ..چند خط به عقب بر می گردم و از نو می نویسم .اینبار خودم را حذف می کنم ....
مردمان سرزمین منچون یک قلم ، مثال یک خود نویساز درون تمام می شوند .ایستاده ..،با لبخندی بر لب ....
به دنبال " خودم " هستم ..گویی ڪسی به دنبال دانه هاےتسبیح پاره شده .....
به من برگرد .چون مردُمی پس از جنگ ..به خرابه هاے شهر وخانه شان ....
مطمئنی " خدا " لحظه ای کهبه خودش احسنت گفت. .،تو رو به رویش نبودی؟...
" دلتنگے " ات را چه کار کنم .دست به دست بدهم تا به کدام مادرمُرده ای برسد .بسوزانمش تا دود اش ، چشمِ کدامبیچاره ای برود .دفن اش کنم درخت شود میوه بدهدتا کدام از راه جا مانده ایاز آن بخورد ..با دلتنگے ات چه کار کنم .به رودخانه بریزم تا ماهیان آزاد راروی آب ببینم ..به دریا ، تا آمار نهنگ های به ساحلآمده بیشتر شود .!از کوه پرت ڪنم قل بخورد بزرگ تر شود تابر سر کدام خانه خرابی فرود آید ..چه کار کنم با دلتنگی...
خواستم بعد توبرگردم به خودم ...." خودم " ،نبود . !!!...
که گفته "زن" ها می بایستبافتن موهایشان را یاد بگیرند ....این ،یک کارکاملا مردانه است....
سال ها بعدقهرمان فیلم کسی نیستکه شهر را از دستهیولای غول پیکر نجات دهدبه تنهایی از عجیب ترین زندان ها فرار کند ...و یا یک تنه ارتشی را حریف باشد ..سال ها بعد ..قهرمان قصه کسی استکه جرات کند و میان " آدم ها "عاشق شود ....
می گفت.... اگر دوستم داریثابت کن قسم بخور...چشم هایش را بوسیدم و گفتم به همین برکت قسم!️️️️...