متن زیبامتن
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات زیبامتن
ما وارثانِ دردهایِ خاموشیم؛
دردهایی
که قرنها
در حنجرهٔ خاک
بهجای مانده است.
ما
در سکوتِ این خاکِ
فراموشکار
ریشه دواندهایم،
اما
آرام
آرام
قد میکشیم
تا سایهای بلندتر از درد باشیم
دیوانه سرایی است این دِه،
خِرَد را میرهانند و دستِ دعا به سویِ جهل بالا میبرند
شبیه سایههای بیفردا،
که خورشید را به جرمِ روشنایی، به دارِ تهمت آویزان میکنند
در این دیار، روشنی جرم است،
و هر که آینه باشد، سنگسار میگردد .
در آغوش خودم محروم ماندم
بیا آغوش خود را باز کن تو
در این تکرار تنهایی شکستم
بیا مرحوم به زخم ناز من تو
هر جا که قدم نهادم، آنجا بودی
در خلوتِ بیکسی، هویدا بودی
از دستِ زمانه، دل به دریا دادم
دیدم به کنارِ موج، پیدا بودی
در چشمِ ترم هزار خورشید شکفت
هر بار که در دلم، تمنّا بودی
رفتی و شکستم از غمِ بیمرهمِ تو
اما به خیالِ من، تو...
دیدنت رویا شد و بودن کنارت سختتر
دل ز عشقات میبَرم، اما به یادت بیشتر
که بینام و نشانِ تو نیرزد
به عمرم یک نفس بیشتر، هیچ
جهان بیتو، خرابآبادِ وهم است
به جز در سایهی چشمت، اثر هیچ
گاه در وجودمان به
قبرستانی محتاجیم
برای چیز هایی که
درونمان میمیرند...
نویسنده عطیه چک نژادیان
من منزوی شدم،
یا همان طوری که بقیه می گویند
غیر اجتماعی و مردم گریز؛
زیرا بی تمدن ترین انزوا به نظر من
بهتر از جامعه ی بدخواهان است،
که فقط با خیانت و تنفر تغذیه می کند .
نویسنده عطیه چک نژادیان
نشسته ام به تماشا قطار خالی را
مسافران زبان بسته ی خیالی را
عبور می کنی و بی صدا بهم زده است
دوباره عطر تو آرامش اهالی را
هنوز از دل من بوی درد می آید
اگر نفسی بکشی گاه این حوالی را
هنوز شاعر یک لا قبای این شهرم...