شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
ذهنی مورب کشانده مرابه سطرهای میانیبه آخرین نقطه چین که با دهان بسته حرف می زندمریم گمار...
آغوش توناب ترین قصه دنیاست،من غصه از این قصه به ایّام ندیدم..حسن سهرابیSohrabipoem...
شاخهتا سر بر شانه ی باد گذاشتشکست.رضاحدادیان...
سبد سبد اعجاز نفس کشیدن تو مسیح وار، به گلهای مرده جان بدهد رضا حدادیان...
دفترم دریا شد امّا با عبور موج هادست خطِ کشتیِ بی بادبانم پاک شدرضا حدادیان۱۴۰۲/۳/۲۲...
خسته تر از آنمکه سُرایم غزلی را کهتو در آن باشی.حسن سهرابی...
قطره را رود می فهمدرود را دریاامّا دریا را؟رضاحدادیانشعری از کتاب دستمالی از ستاره...
آسمانمیزبان خوبی نبوداَبر به دریا برگشت.رضا حدادیان۱۴۰۲/۳/۳...
بی تو جهان گلهای رنگینی نداردخوشحالی پروانه تضمینی نداردرضا حدادیان...
ای رویای سر به زیر،آواز قناری به وقت بی کسیغم را در پاگرد حادثه رها کنمریم گمار...
درخت بی سرو سامان شده ست بعداز توپرنده سر به گریبان شده ست بعد از تورضا حدادیان...
حالا به هر سمت بدومروشنی ترانه ات تمام نمی شود در من!مریم گمار...
تا شکل دیگر بگیرد اقامه بادو برسد به شریان دقیقه هاکه بر اعصاب زمان کشیده می شودتا سر بروم از شب های نابالغ که به تقدس نشانده ای شیارهای ملایم روز را مریم گمار...
باز می گردم از نیمکت چوبی پارکبه درختی پُر آوازرضا حدادیان...
درخت باش و بمان روی ریشه های خودت!قبول کن که ثَمر اتفاق می افتد!رضا حدادیان...
بگو چگونه؟از دهانِ پلک هات بیرون بزنمکه خود اتفاق تازه ای در تنم!مریم گمار...
نگاه کن!چقد زیبا از لب کلماتبلند شده ای و جای استعاره نشسته ای مریم گمار...
در غبار ابر پنهان هستی و جز چشم بادردّ پای گیسوانت را نمی بیند کسیرضا حدادیان...
جاده ی رنگین کمانت را نمی بیند کسیایستگاه آسمانت را نمی بیند کسیرضا حدادیان...
دست بکش به حروفِ جویده به رگ های متروک تا بیرون بزنم طیف طیف از منشورِ پنجره بر گیلاس های امید مریم گمار...
ای دقیقه های روشن در زیباییِ رفتار! بگو چگونه ذره بتکانم! از سایه که از هر دریچه ممنوعه یی می ریزد در حصارِ تاریکی مریم گمار...
حالا کافیست؛ چشم بدوزمبه رستاخیز سرانگشتانتتا نور در رگهای تو جا باز کنددر فرصتی که شب مرور نمی شود مریم گمار...
غرق شدم در موج چشمانت ولیپلک تو ساحل شد و من را ز چشمانت گرفتحسن سهرابی sohrabipoem...
وسوسه می کند مراخنده بی امان توگنه کنم یا نکنمبا لب چون کمان توحسن سهرابی...
در این فریاد و شیداییهوایم پر ز تزویر استکنون باز آی تو ای جاناکه قلبم گیر زنجیر استحسن سهرابی...
طیور کثیرة فی رأسیقیود کثیرة فی قدمیبس پرنده ها در سرمبس بندها بر پایم...
گاهی می شود صدای سکوت را از فرسنگها دورتر شنید.در میان انبوه فریادهای بیشمار زبانهای بی بند و بار.حسن سهرابی...
عشق همان هندسهٔ ساده هستی است که در ضرب زمان گم شده است.کاش اُستاد تفریق کند از دل ما غصه و غم را حسن سهرابی...
ایمان دارمبه تب و درد و مداوای تو ایمان دارمبه نفس های مسیحای تو ایمان دارمگرچه از دشنه مژگان تو خون می ریزدمن به رخسار فریبای تو ایمان دارمبه جنون میکشی ام عاقبت کار ولیبه صفای دل لیلای تو ایمان دارمپرتو مهری و لبریز صداقت، من همبه تمام قد و بالای تو ایمان دارموقتی از لحظه دیدار خودت میگوییبه سر وعده ی فردای تو ایمان دارمرو به روی منی و سمت دلم می آییچِقَدَر من به سراپای تو ایمان دارمخود شیرینی قندست سخنها...
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود...
ماه و دلبرم نامد، شمس و دلبری آمد،شام و روز و یک صحرا، این دو سر نمی جمعد((مهدی فصیحی رامندی))...
دلبری آمده،دل می خواهدو تو،سال هاست دلم را برده ای...مهدی فصیحی رامندی...
ماه رقصید و خورشید غزلخوانی کردابر آغوش تورا محفل بارانی کردچرخه چشم تو پیدایش هر تغییر استباغ را باید از احساس چراغانی کردخواست تا ذوق خودش را بنویسد با شعرجان ناقابل خود را به تو ارزانی کردعشق تا مرز جنون قلب زلیخا را بردیوسفش را سر این مسئله زندانی کردآه از وسوسه چشم تو و سحر لبتمثل یک زلزله تعبیر به ویرانی کردباید از خالق زیبایی عالم پرسیدکه چرا حسن تورا باز دوچندانی کردسهم تو عطر دل انگیز شکفتن هر سالسهم...
دانی که مرا طاقت بسیار نمانده استدر چهره من گریهٔ به اجبار نمانده استاندر پس آن چهرهٔ غمباردر حافظه ام چهرهٔ آن یار نمانده است...
پریشانبسان کودکیکه بادبادکشدر هجوم وحشی بادرها شده است ،رفتنت را تماشا می کنمدورتر که می شویمن می ایستم......
روی تواز روی تو بیرون نبرم دیده خود راآن دیده رنجدیده و ترسیده خود رااز کوی تو بیرون نبرم نیمه خود راآن نیمه فرسوده غمدیده خود راحسن سهرابی...
قطره آبقطره آبی کوچک و بی ارزشم در آسمانها من ولیدر زمینم،قطره آبی ناگهان سیلی خروشان می شود...