شنبه , ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
طیور کثیرة فی رأسیقیود کثیرة فی قدمیبس پرنده ها در سرمبس بندها بر پایم...
گاهی می شود صدای سکوت را از فرسنگها دورتر شنید.در میان انبوه فریادهای بیشمار زبانهای بی بند و بار.حسن سهرابی...
عشق همان هندسهٔ ساده هستی است که در ضرب زمان گم شده است.کاش اُستاد تفریق کند از دل ما غصه و غم را حسن سهرابی...
ایمان دارمبه تب و درد و مداوای تو ایمان دارمبه نفس های مسیحای تو ایمان دارمگرچه از دشنه مژگان تو خون می ریزدمن به رخسار فریبای تو ایمان دارمبه جنون میکشی ام عاقبت کار ولیبه صفای دل لیلای تو ایمان دارمپرتو مهری و لبریز صداقت، من همبه تمام قد و بالای تو ایمان دارموقتی از لحظه دیدار خودت میگوییبه سر وعده ی فردای تو ایمان دارمرو به روی منی و سمت دلم می آییچِقَدَر من به سراپای تو ایمان دارمخود شیرینی قندست سخنها...
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود...
ماه و دلبرم نامد، شمس و دلبری آمد،شام و روز و یک صحرا، این دو سر نمی جمعد((مهدی فصیحی رامندی))...
دلبری آمده،دل می خواهدو تو،سال هاست دلم را برده ای...مهدی فصیحی رامندی...
ماه رقصید و خورشید غزلخوانی کردابر آغوش تورا محفل بارانی کردچرخه چشم تو پیدایش هر تغییر استباغ را باید از احساس چراغانی کردخواست تا ذوق خودش را بنویسد با شعرجان ناقابل خود را به تو ارزانی کردعشق تا مرز جنون قلب زلیخا را بردیوسفش را سر این مسئله زندانی کردآه از وسوسه چشم تو و سحر لبتمثل یک زلزله تعبیر به ویرانی کردباید از خالق زیبایی عالم پرسیدکه چرا حسن تورا باز دوچندانی کردسهم تو عطر دل انگیز شکفتن هر سالسهم...
دانی که مرا طاقت بسیار نمانده استدر چهره من گریهٔ به اجبار نمانده استاندر پس آن چهرهٔ غمباردر حافظه ام چهرهٔ آن یار نمانده است...
پریشانبسان کودکیکه بادبادکشدر هجوم وحشی بادرها شده است ،رفتنت را تماشا می کنمدورتر که می شویمن می ایستم......
روی تواز روی تو بیرون نبرم دیده خود راآن دیده رنجدیده و ترسیده خود رااز کوی تو بیرون نبرم نیمه خود راآن نیمه فرسوده غمدیده خود راحسن سهرابی...
قطره آبقطره آبی کوچک و بی ارزشم در آسمانها من ولیدر زمینم،قطره آبی ناگهان سیلی خروشان می شود...