شعر تلخ
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر تلخ
در شهرِ پُر آشوبِ باورها
گوساله ی کوری دَهن وا کرد
اِفلیج نعشش بر سَرِ خودکار
یار و مریدی تازه پیدا کرد
از شاخ تا دُم سجده لیسیدند
خُفاش های پهنِ بر دیوار
دنیای تنگش صندلی با چرخ
نُشخوار های سَمّی و بیمار
در لابلای معده ی تزویر
مُشتی منافق...
باز هم تاس مرا بر تَنِ خود بُر زده است
تا که حافظ نَکِشد جورِ منِ خانه خراب
لَب به فوّاره ی خونم زده ام دست بِکش
از سَرابی که در آن می شنوی بوی کَباب
من در این هَمهَمه ی شعر خطرناک شُدم
روحِ نارِنجَکیم دست به ضامِن بُرده...
تَشنّج و کَف و یک جیغ ناگهان کافی است
برای نَشئه شدن لیسِ استکان کافی است
شَبیه کِرم که در زیرِ بیل می لولد
شروع مرگِ شما با همین تِکان کافی است
چه بیت ها که در آوندِ مغز ، جان دادند
جِنازه ای سَرِ خودکارِ این دُکان کافی است...
زیرِ آوارِ شَهرِ بیداری
با هِگِل، توی خواب میخندم
پُشتِ ته مانده های نِفرینت
بی اَمان رویِ آب میخندم
پایِ چَشمَم، سَگی وَرم کردو
دُم تکان داد سوی انسانها
آخرین پُک به روی شعرم را
می مَکد در کَفِ خیابانها
سِکته کرده دوباره اَفکارم
باورم زخمِ ناکَسی دیده
یک جِنازه...
من از تاریکی تاریخ میگویم
من از دلمردگی ها و
من از آن کوچه باریک میگویم
من از شادی
من از خنده
من از خورشید تابنده
که می تابد
ولی افسوس..
من از لبخند زیبای هزاران گل
که پرپر گشتن و لاهیک می گویم
من از تاریکی تاریخ میگویم
من...
وزنِ شعرم عروضِ استفراغ
گریه تنها ویارِ افکار است
ترس از تا شدن مچالیدن
مرگ بر هر چه شکل خودکار است
تِر بزن مُهلتِ دقایق را
پشتِ ته مانده های بالشِ خیس
جیغ در تُنگ تَنگِ آزادی
زنده بادا زبانِ ماشه ی هیس
آن ورِ کوچه های زندانی
انقلابِ دروغِ...
در گوشه ی فاضلاب دفتر زده اند
با مشورتِ الاغ مَعبر زده اند
یک مُشت عَرق سوز به خاک افتاده
از چوبِ حراجِ شعر منبر زده اند