جمعه , ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
غم رسوائیشب و مهتاب و آرزو از منسحر و یاس و عطر و بو از توقاب دیوار پشت سر از منآب و آیینه پیش رو از تومهلت آه بی صدا از منفرصت هرچه گفتگو از توجرعه جام شوکران از منمستی و باده و سبو از توسینه تنگ و انتظار از منبال پرواز های و هو از توتو و یک عشق بیکران از منمن و صد بغض در گلو از تونکته در نکته غصه ها از منشرح این قصه موبه مو از توترس رسوائی جهان با منبهجت از گنج آبرو از تو♤♤♤✍ علی معصومی...
برای چه؟زیر لبت دوباره زمزمه داری برای چه ؟غرق ترانه های گاه گداری برای چه ؟بیهوده دل به بغض و آه دمادم نمی دهیلبریز شعله های سوز و شراری برای چه ؟بغضی خزان گرفته نام تو را نعره می زنددلواپس فصول سبز بهاری برای چه ؟زیباترین ترانه ی هستی نثار مژگانتای چشم پر اشاره مست و خماری برای چه ؟تو ماه آسمان شبی در مدار زیبائیدور از سپیده گرم گشت و گذاری برای چه ؟صیاد بیشه های هرچه غزال و غزل! بگوتیر از کمان کشیده محو شکا...
تواز تبار کدامین بهار سرسبزیکه روددر مقابل توچشمه چشمهمی رویدتواز عبور کدامین فصول شریانیکه خونبه رگ رگ توتشنه تشنهمی جوشدهنوز قافله هایتبهانه جوی دلندغروب حادثه هایتعجیب دلگیرند...♤♤♤✍ علی معصومی...
سلامبخود گفتم سلامی کرده باشمسرآغاز کلامی کرده باشمبه عطر و بوی یاد مهرباناندعای صبح و شامی کرده باشمسبو هاتان پر از شهد محبتزلالی را به کامی کرده باشماگر قسمت شود از جرعه عشقاز این پیمانه جامی کرده باشمکلاه از سر بگیرم بار دیگربه پای دل قیامی کرده باشمیکایک از عزیزان و رفیقاندرون سینه نامی کرده باشمملالی غیر دوری از شما نیستهمین! گفتم پیامی کرده باشم♤♤♤✍ علی معصومی...
شباهنگام لبریز جنونمسری در خلسه سحر و فسونمچنان جغرافیای رفته بر بادبه تاراج سکوت صد قشونم♤♤♤شباهنگام آرامی ندارمبه جز مهر تو پیغامی ندارماگرچه جلد صبح انتظارمپری دلبسته بامی ندارم♤♤♤شباهنگام دردی را دوا کندل دیوانه را حاجت روا کنبه شریانی بزن نبض هوس راخمار از چنگ بی تابی رها کن♤♤♤هنوز از درد لبریزم کجائیشباویزی سحر خیزم کجاییبه سر آتش به پا دریای ماتمچنان شمعم که می ریزم کحائی...♤♤♤شباهنگام ماهم ب...
ماه هاشمیعلم بر دوش او پاینده باشدعلمدارم الهی زنده باشدبنازم لشگری را که میانشیل ام البنین فرمانده باشدشگفتا اختران آل یاسینکه ماه هاشمی تابنده باشدبه میدان می رود اما دریغاجهان سردرگم آینده باشداز آن ترسم که دیگر برنگردددلم در پیش او جامانده باشدامان از حال و روز خواهری کهاز این بالا بلا دل کنده باشفدای ساقی لب تشنه کامانفرات از چشم او شرمنده باشد♤♤♤✍علی معصومی...
بانوی عشقدوباره رهگذر کوی عشق می آیدصبور حادثه دلجوی عشق می آیدگمان کنم که غزالی رمیده در راهستکنونکه از پی اش آهوی عشق می آیدگرفته عطر ختن دشت بیقراران راشمیم دلکش گیسوی عشق می آیدبرای سایه محمل چه بهتر از اینکهمیان قافله بانوی عشق می آیدبگو به ماه شب آسمان بی تابیچکاد آینه، ابروی عشق می آیدپیاله های می اشتیاق لبریزندبسوی میکده هوهوی عشق می آیدبه شوق دیدن گل با تمام زیبائیصدای نغمه کوکوی عشق می آید♤♤♤...
نهان گشته ی یاسینمهتاب شب حادثه ها صحن سرایتخورشید جهان همقدم حال و هوایتپروانه ترین عالم هستی شده انگارهر اختر چشمک زنی از قبله نمایتتو آینه ی نقش پر از شوکت عشقیدنیا شده لبریز تو و شور نوایتای اول نام تو نهان گشته ی یاسینهرخاطره کرببلا چون و چرایتتو خون خدایی و خداوند تعالیتا روز قیامت شده مدیون بهایتبا خون تو جان در رگ ازادگی افتادای نبض بشر جوهر لاحول و ولایتهنگام رسیدن شدی آماده ی چیدنای سرخ ترین سیب...
دربند تو بودنپا بند هوا و هوسم کردی و رفتیدرگیر هرای جرسم کردی و رفتیگفتم که لب بام تو پرواز نمایمزندانی دنج قفسم کردی و رفتیچیدی پر و بالیکه تمنای تو را داشتبا داس مرارت هرسم کردی و رفتیای مخمل آغشته به عطر گل نسرینآواره تر از خار و خسم کردی و رفتیمن تازه به دنبال تو آدم شده بودمدیوانه سیب نرسم کردی و رفتیبا سینه ی سینا و شب تیره مویتدلداده به نور قبسم کردی و رفتیدر بند تو بودن عطش خام دلم بودبیچاره مشت ...
ببار ای ابر رحمتمرا بگذار تا دلواپس احوال خود باشماسیر سایه روشن هایی از تمثال خود باشمدلم خالیترین پس کوچه لبریز حیرانی استغروب هر خیابانی که مالامال خود باشمنمی فهمد کسی غیر از تو راز قصه ی ما راتو هم بگذار تا اینکه خودم دنبال خود باشمبهاران رفت و باید هر دلآشوب خزانی رابه فکر آب و رنگ میوه ها ی کال خود باشمتمام عمر خود را نذر این کردم که فهمیدمچگونه لایق ایامی از هر سال خود باشم ؟درون کوله بارم جز غم و خسران نمی...
برویم ۲بشتابید از این بادیه کم کم برویمآب نوشیده و با چشمه زمزم برویممنزلی را که خدا قسمت ما کرد کجاستبه سر جاده این قصد مسلّم برویمما که تا کعبه ی میقات به پا آمده ایمبه سر عشق از این راه مجسم برویمقبله را مشعر باران بلا می باردچشم در دامنه گوهر نم نم برویمخاکریز دگری ماند و منای دگریبشتابید! که تا خط مقدم برویمبارمان جوهره آینه و شمع و گلستبهتر آنست که آهسته و نم نم برویمتیغ و شمشیر اگر سینه ی ما را بدردب...
حسین عبسته به زنجیر بلایم حسینای نفس آل عبایم حسینخاک رهت مهر نمازم شدهنام تو سرخط دعایم حسینگوشه چشمی، نظری، حکمتیای همه چون و چرایم حسینخانه تو ساحت مردانگیستآینه لطف و عطایم حسینماه محرم شد و ایام غمخونجگر بزم عزایم حسینمکتب تو محور ایمان ماستای همه هول و ولایم حسینجان تو و اینهمه آزادگیسرور و شاه شهدایم حسیندیده به دامان تو دارم ببینرهگذر کرب و بلایم حسینکاش صدایم بزنی نازنینعاشق این حال و ه...
من و روایت غم؟نوای ساز جرس می رسد به گوش دلمهرای راز و نفس می کشد سروش دلماگرچه دست تو همراه شانه هایم نیستصدای جاز تو پس می دهد به دوش دلمکشیده بال و پرم را ندیدن رخ دوستبلای فاز قفس می نهد به هوش دلممن و طریقت دوری؟ من روایت غم!؟به پای آز عسس می چمد چموش دلم؟تو خنده می کنی و غمزه های مژگانتخطای ناز هوس می چکد به نوش دلم◇ غزلی با ۵ قافیه✍علی معصومی...
آهنگ چه داری؟آهنگ چه داری که به هر سو نگرانیچون ابر به پروازی و چون آب روانی ؟با باد سراسیمه به کوه و در و دشتیچون موج به دریای کران تا به کرانیاینجا همه در بند تماشای سرابند!آشفته ی مهری و پریشان خزانیدلواپس فردای پر از مشغله خویشدنبال یقین اند و دلاشوب گمانیاین دشت پر از لاله زمستانکده ماستاز خون دل است اینهمه آثار و نشانیسرتاسر این گستره صد گنج نهان استاز آه فروخفته در این گوشه چه دانی؟بسپار در اندیشه خود ...
با سبکبارانجان هرکه دوست داری یکدل و یکرنگ باشعشق را باور نداری، لااقل دلتنگ باشدوستی جانمایه های مهربانی های ماستدر ترازوی محبت وزنه ای همسنگ باشهمسفر بودن بهای فرصت ناچیز ماستعابر آزاده ای در پای هر فرسنگ باشبا سبکباران ساحل ها خرامان شو ولیدر میان جاده ها همیار پای لنگ باشاز منیّت ها تهی کن قالب اندیشه رافارغ از کبر و غرور هرچه نام و ننگ باشتا نریزد خون مظلومی به دست ظالمیاز بلاجویان راه صحنه های جنگ باش...
گل زیبای نگاهت (موشح)بگذار قدم بر در کاشانه ی ما تاروشن کنی از ماه شبت خانه ی ما تادر پرتو سیمای تو هر لحظه ببینیمریزد سر زلفت به سر شانه ی ما تاما خود گره از طره ی زلفت بگشائیمیارا ! تو گره از دل دیوانه ی ما تاخیری برسد از گل زیبای نگاهتای دلبر مستانه و دُردانه ی ما تانابرده ره عشق به آتش بکشاندهر شعله ای از جرعه پیمانه ی ما تاآن لحظه ببینی که چه آمد به سر ماوقتی که شود از غم تو قامت ما تا♤♤♤✍ علی معصو...
می روم۲جز کنارت از میان هر نهادی می رومبا بهار از اول برج جمادی می رومبسکه از جمع عزیزان دور ماندم عاقبتدر مسیر کوره راهی انفرادی می رومآمدم ارام ارام از کویر درد و آهمثل کاهی روی دوش گردبادی می رومکرچه کالای جهان از رونق بازار ماستحجره بی حاصلی بود، از کسادی می رودسمت اگر بیراهه و تاریک باشد غصه نیستبا نشانی های خوبی که تو دادی می رومتوشه ام جز رنج بی پایان محنت ها نبودبا همان زخمی که در دل وا نهادی می روم♤♤...
با ماه چکادتبگذار خودم باشم و دل باشد و یادتیک حنجره یک زمزمه با چهره شادتبگذار که در پیچ و خم کوچه بچرخدیک خاطره یک رایحه یک ذره به بادتبگذار نصیبم شود ای صبح سعادتیک پنحره یک آینه از اصل و نهادتبگذار ببینم که خدا با تو چه کرده!؟یک ثانیه یک مرتبه از آنچه که دادتبگذار دلم بسته به گیسوی تو باشدیک سلسله یک چمبره در پای مرادتبگذار به هر واژه اسیرت شوم ای جانیک تبصره یک جوهره با خط مدادتبگذار در این شبکده هر لحظه بماندیک ش...
خاطره هاروزی به پیش آینه سنگم زدند خاطره هانیش و کنایه، تیر و تفنگم زدند خاطره هااز سمت قاب عکس سرخ و قشنگ شرابیمزخم زبان به زردی رنگم زدند خاطره هامثل خزانکه برگ خشک و نزار و تکیده رادائم به باد مغلطه انگم زدند خاطره هااز عمرهای رفته به تاراج اگر که می دانیدر شعله های جام شرنگم زدند خاطره هاگاهی به یاد فصل بهاران، به یاد شادی هانقش تو را به سینه تنگم زدند خاطره هامن بودم و نگاه پنجره و کوه و ماهتابدستی به شانه ه...
تو شهر آشوب می فهمی؟زبان عاشقم وابسته ی نام تو خواهد بودلبان تشنه ام در نشئه ی جام تو خواهد بودتمام کوچه های شهرک بابونه می دانندزمانم چکه چکه نذر پیغام تو خواهد بودهمان روزیکه جلد دانه و دامت شدم گفتمگمانم این کبوتر ساکن بام تو خواهد بودنمی دانم چه خواهی کرد اما خوب میدانمجهانم بسته موی سرانجام تو خواهد بوداگر چه زورقی در پهنه ی اموج و طوفانممکانم ساحل دریای آرام تو خواهد بودزمانی را که راه قبله را گم می کنم گوئی...
عید غدیرمی وزد عطر خوش از برکه آرام غدیرمی دهد هر نفسی مژده ی هنگام غدیرموج این برکه زیبای پر از پرتو عشقشده لبریز ترین گوهر خوش نام غدیراین شراب ازلی جرعه مستانگی استتا شود نوش دل از ساغر اکرام غدیرباید این مرحله با حوصله کامل بشودتا به مقصد برسد پیک سرانجام غدیرآی ای همسفران گاه درنگی دگر استداده فرمان خدا حجت الاسلام غدیرآخرین حج رسول مدنی طی شده استروز هشت و ده ذیحجه به اعلام غدیراین من ام احمد مختار و رسول مدنیحام...
گذاشتی؟!سر به سرم گذاشتی و جاگذاشتیهر بار روی زخم دلم پاگذاشتیاز بسکه غمزه های نگاهت قیامتستیک شهر را به آتش سودا گذاشتیبا آن که با خیال خودم خو گرفته امآیا به حال خویشتنم واگذاشتی؟پنداشتم به داد دلم میرسی ولیهر روز را به وعده فردا گذاشتیگفتی اگر چنین شوی آنگونه میشومگفتی اگر ... دریغ به اما گذاشتیدل دادم و خراب فریبایی ات شدمما را عجیب غرق تمنا گذاشتیمیخواستم برای خودم باشم و خودمزیبای ناز فتنه گر آیا گذاش...
فریادبرای هر سکوتی قاتلی با نام فریاد استجهان جامانده دیرینه های جمع اضداد استدر آرامش نمی ماند عبور گله آهوهاشکار لحظه گاهی آشنای تیر صیاد استاگرچه خون مظلومان عالم ساده می ریزدعدالت کاخ برجا مانده ی اقلیم بیداد استمگیر از شب سکوت آشنای سمت دریا راغریو موج طوفان همنوای نغمه باد استبساز ای مهربان سمفونی دیوانه خود رابنای شادمانی در همین ویرانه اباد استقمار سرنوشت بی سرانجامی نمی ماندو تاسی دائما در حالت یکسان نیا...
معدنکاریبه سنگ خاره می جوید نشانی های معدن رامگر یابد کلید قفل ناپیدای معدن راچکش در دست و بار سنگ روی شانه ها داردخدا یاری کند دست و دل جویای معدن رابه خاک آلوده ای از عرصه کار و تلاشی کهگشوده روی صنعت جاده دنیای معدن راچه تاجی را به عالم میتوان آسان مهیا کرد؟اگر خارج نسازد گوهر زیبای معدن رااسیر دشت و کوه و دره و صحرا نمی ماندکسی که پرورد در ذهن خود رویای معدن رامذاب آهن از پاتیل سرخ کوره می ریزدکه پر از اتش سودا کند صهب...
مرثیه آرزوای عشقِ بی بهانه به کارم نیامدیحتی به خاطری که ندارم نیامدیحالا که از هوای تو و برکت جنونآواره ای به شهر و دیارم نیامدیگفتیکه میرسی سر قولیکه داده ایدیدی به درد و غصه دچارم نیامدیبا روزگار خسته و دلتنگی و قفستا پشت میله های حصارم نیامدیگاهی به مژده زخم دلم را نمک زدیاما شبی به پای قرارم نیامدیحکم تو بود و مهلت فرجام دیگریدارم زدی و بر سر دارم نیامدیآتش بجان خرمن رسوایی ام شدیاکنون که بین سوز و ش...
من توو مننجابت هیچگاهی دست تر دامن نمی افتدفرشته خوی هرگز چنگ اهریمن نمی افتدتفاوت ها میان هر مطلا با طلا باشدکه آتش در میان جان هر خرمن نمی افتدتو گوهر باش و در عقد ثریا پرتو افشان شوغباری روی رخسار گلت از من نمی افتدحقیقت استوار و محکم و همواره پابرجاستخلل در ذات او با حیله شومن نمی افتدمربی ها اگر از دانش خود شعله افروزندجدالی در رقابت های “من تو من” نمی افتد♤♤♤✍ علی معصومی...
برای آنکه بدانیکسی که داده به تو ابروان زیبا راکشیده گوشه چشمت غروب دریا رادر استوای تن و انحنای لب هایتفشانده عطرخوش طره چلیپا رابه دشنه های پر از التهاب مژگانتفزوده ناز تب آلوده و فریبا رامیان اینهمه آدم فقط به وامق دادبهای حسرت دیدار روی عذرا راببین دفتر تاریخ کج مداری هانشان کوزه مجنون و سنگ لیلی رافدای وسعت جغرافیای دستانتکه برده طاقت چشم انتطاری ما رابرای آنکه بدانی همیشه دلتنگمنهاده ام کف پایت تمام دنیا را♤♤...
سبکتر از پر مرغانتو مثل شهد شرابیکه تلخ و شیرینیپر از بهانه شوقی تو درد و تسکینیزلال چشمه نوشی دوای بی تابیخلوص شربت خوابی عیار مرفینیپگاه صبح سپیدی نوید فرداییشب و ستاره و نوری حضور پروینیمرور خاطره های نهفته در ذهنینگاه نرگس مستی شکوه نسرینیسبکتر از پر مرغان رها تر از ابرینشان قطره باران به دوش پرچینیتو واژه وازه مهری تو آیه ی ماهیسرود مانده به قابی سکوت دیرینیتمام پنجره ها بیقرار چشمانتبرای آینه ها انع...
مسیر خوش ایده آل هاتنگ است وقت ماندنمان در مجال هالنگ است پای هرچه کُمیت از کمال هاتحلیل فصل سرد زمستان نمی کنیمننگ است اگر سیاهی روی زغال ها!مهلت نداده اند به عمریکه سالهاستمنگ است بین مشغله ای از جدال هاتا سرنوشت در پی تقدیر و آرزوستهنگ است مغز ثانیه در احتمال هاتندیس ها به فصل تماشا شکسته اندرنگ است روی چهره این بد خصال هادر حیرتم اگر که به هر سو نظر کنیمسنگ است در مسیر خوش ایده آل هاوقتیکه جای مهر و عدا...
چند رباعی ۳◇۱۳سرگرم که ای، دلبری از یادت رفت؟یا سرخوشی سرسری، از یادت رفتاین شاخه پژمرده، دلی حیران استگفتیکه خودت میخری، از یادت رفت؟♤♤♤◇۱۴زیبای پر از ترانه، در بند که ای؟لبریز بهانه و شکرخند که ای؟ای کوه پر از شراره اینباره بگودلداده به چشم آرزومند که ای؟♤♤♤◇۱۵بی نام و نشانم و نشانم شده ایآواره ام و امن و امانم شده ایلیلای غزل های دلم می دانی؟!مجنون توام ورد زبانم شده ای♤♤♤♡۱۶مستانه و دیوانه و...
جام تجلیخراب و عاشق و دیوانه حسینم منمرید مکتب سلطان عالمینم منمرا به مشهد دلدلدگی خبر دادندکبوتر حرم شمس مشرقینم منطلوع صبح قشنگی گرفته جانم راغبار صحن دلآرای کاظمینم منبه شوق جام تجلی همیشه سرمستمخمار باده ی صهبای نشئتینم منبه یاد زمزمه ی لااله الا اللهمقیم حول و ولای شهادتینم من♤♤♤✍ علی معصومی...
سلاله گل هاروزی که روی خاک زمین آشیانه من شدچیزی شبیه کوه وزین بار شانه من شدسیاره ای که رشته ای از طره های عالم بودبین مدار شک و یقین بام و خانه من شدآنجا که ذره ذره هستی شکسته تر میشدمنظومه های خلد برین بیکرانه من شدباران سیل حادثه ها بی بهانه می باریدرعدی به اضطراب و طنین تازیانه من شدبند دلم گسسته شد از جام بزم بد عهدیبال و پرم شکسته این دام و دانه من شدوقتی که رانده می شدم از مرز و بوم زیباییخطی نو...
چند دوبیتی۲◇۹یاری نما که ببینم جمال تویا با خبر شوم از اصل حال توممنوعه ای شده ای در مقابلمکی لذتی برم از سیب کال تو؟♤♤♤◇۱۰تو تنهایی و من تنهاتر از توکجا یابم کسی زیباتر از تونمی بینم میان این همه گلکه باشد عطر بویش بهتر از تو♤♤♤◇۱۱چه در سر داری ای آشفته گیسودلم را می بری اینسو و آنسومده بر باد عطر کاکلت راکه حلق آویزم از هر رشته مو♤♤♤◇۱۲مگر ای عشق بر بادم ندادی؟...
گل اندامبگذار دلم در قفس و دام تو باشدبیچاره هر غمزه بادام تو باشدتا در سر مژگان سیاهت خبری هستسرگرم تو باشد، سر پیغام تو باشدرسوائی اگر بردن نام گل سرخ استبگذار جهانی همه بدنام تو باشدمن کفتر جلدم که مقدر شده انگارروز و شب خود را به لب بام تو باشدآرام نگیرم که همه جوش و خروشممن رام نبودم که دلم رام تو باشدایکاش جهان را به تمنای تو بازمتا هوش و حواسم گلِ اندام تو باشدنام تو سرآغاز همه بود و نبود...
به آن یار ندیده(موشح)به گندمزار خواهم داد پیغام بهارت راهوای دلپذیر و باغ سرسبز انارت رااگرچه مثل تاکی سر به دیوار هوس دارینمی دانم که می نوشد شراب زهرمارت رایکایک صفحه های دفتر جامانده را خواندماز آن روزی که گفتی قصه ایل و تبارت رارموز عاشقی را بین مژگان کجت بردینمی دانمچه خواهی کرد چشمان خمارت رادلآشوبم خرابم بیدلی سرگشته حیرانمیکایک می سپارم لحظه های انتظارت رادرنگی کردی و یکباره از پیش دلم رفتی...
حیف استحیف است همراه پرستو ها نباشیجویای حال بره آهوها نباشیبا موج موج نقره های نور ماهتدر ساحل دریاچه ی قوها نباشیبا ازدحام رقص بال شاپرک هاحیف است لای عطر شببو ها نباشیصد سومنات از چشم بادامت نوشتمتا بی خبر از حال هندوها نباشیدر لا به لای نغمه های بیقراراندلواپس فریاد کوکوها نباشیدنیا به نام چاره سازت خو گرفتههر چند بین این هیاهوها نباشیبا هر اذان صبحدم حیف است ایجانگلنغمه های برج و بارو ه...
اوج دغدغهدوباره زد به سرم تا بهانه ام باشیمسیر صبح امید و نشانه ام باشیبه جای زمزمه های نهفته در گوشمسرود و نغمه تار و ترانه ام باشیاجازه می دهی آیا به رسم همراهی-به اشتیاق دلم روی شانه ام باشی؟کبوترانه تر از آرزوی خوشبختیهوای بال و پر و آشیانه ام باشی؟شکسته قامت این کوله بار سنگینمکه اوج دغدغه آب و دانه ام باشیمرا به آتش حسرت کشیده چشمانتکه شعله شعله سوزم زبانه ام باشی♤♤♤✍ علی معصومی...
بودن با توروزی سرت وابسته دیوانه ها بودمرغ دلت درگیر دام و دانه ها بودشبگرد تنهای بلند آوازه بودیمهتاب رویت بر سر ویرانه ها بودهی پیله میکردی که عاشق تر بمانیتوی سرت رویایی از پروانه ها بودیادش بخیر آنجا که گاهی گاهگاهیبا غمزه هایت رونق کاشانه ها بوددیوانه می کردی تمام کوچه ها راوقتیکه موی خرمنت بر شانه ها بودگویا که خوابی بوده بودن با تو آرییا حکمتی همراه این افسانه ها بودیکبار دیگر مهلتی با ما...
رضالطف تو شد شامل حالم رضاداده هوای تو مجالم رضاتا بزنم بوسه به درگاه عشقمانده در این فکر و خیالم رضاذره صفت خاک درت می شومتا بدهی خود پر و بالم رضامشرق امید هویدا توییگرچه که من رو به زوالم رضانغمه ی نقاره صحن تو شدزمزمه ی قال و مقالم رضارو به ضریح تو و گلدسته اتمحو تو و جاه و جلالم رضابسته به زنجیر دخیل تو امزائر لبریز سوالم رضا♤♤♤✍ علی معصومی...
مکافاتبهبه غارت بردی آخر حاصل بی اعتبارم رابه ضرب تیر رسوائی درآوردی دمارم رابه شهد شادکامی شوکران درد افزودیسیه کردی تمام لحظه های روزگارم رابه جای مهربانی با ستم کردی مکافاتمفزون کردی دمادم غصه های بیشمارم راتو ای دنیا نه تنها بی وفایی را بنا کردیبه یغما بردی آخر رونق ایل و تبارم راتمام روزها را با غم و حسرت همآغوشمکه روزی مژدگانی آوری فصل بهارم رانفهمیدم سرابی پیش چشم تشنکامانیکه بر باد فنا داری ...
خط پایاندست در دستم بده تا از خیابان بگذریمکوچه کوچه زیر چتر خیس باران بگذریمسایبان ها را رها کن زیر سقف آسمانشاید از سرچشمه خورشید تابان بگذریمماه فروردین گذشت و مژده خرداد دادتا کنار مهر و شهریور از آبان بگذریمدر قطار زندگانی هیچکس باقی نماندمقصدی نا آشنا دارد که آسان بگذریمعابران بی گدار شهر قوچان را بگوباید از جغرافیای دشت گرگان بگذریممثل میدان دُوَ است این روزگار لعنتیدست خالی باید از هر خط پای...
سالانه های من شب آمد و سکوت غریبانه های منباران گرفته غربت ویرانه های من من ماندم و خیال تو و حسرت وصالماهیکه دل سپرده به افسانه های من بار غمی به دوش خودم می کشم ولییاد تو ماند و زخم سر شانه های من رفتی و عطر زنبقت از خاطرم نرفتای کاکلت شکوفه ی پروانه های من یاد از بهار و سبزه و گل می کنم دریغطی میشود بدون تو سالانه های من♤♤♤✍ علی معصومی...
توتم تو شهرآشوب زیباچهره چیزی کم نداری کهپری رخساره ای، دلشوره ی آدم نداری که تو با حسن خدادادت جهان را زیر سر داری خدا را شکر می گویم تو اصلا غم نداری که سحر با مهر تابانی و شب با ماه رقصانیتو کار دیگری در صحنه ی عالم نداری که شلال طره مویت به صحرا جلوه می ریزدزمستان تا زمستان هم شود ماتم نداری که بحمداللهِ مانند من سر گشته و حیراندمادم در مسیر جاده پیچ و خم نداری که به غیر بوته های زنبق و انبوه گیسویت به دوشت...
به گمانم خدا خودش میخواست(میلاد حضرت امام رضا ع) بگمانم خدا خودش میخواست که رضائی برای او باشدقبله ی دیگری مهیا کرد تا صفایی برای او باشد از دل عاشقان دیرینش یا رضا یا رضا شنیدن داشتمشهدی دلبرانه بر پا کرد که صذائی برای او باشد هر پری در هوای پرواز است آسمان رفیع جانان راقطعه ای از بهشت باید بود تا فضائی برای او باشد آن غریبی که میشود دلتنگ کوچه کوچه نشانه میگیرد آرزو دارد این که در شهری آشنایی برای او باشد دردمندیکه...
چشمت سرشار تو گردیدم و دیوانه چشمتکی می دهی ام راه به کاشانه چشمت ای کاش خراب تو شوم تا که بسازنداهل نظر از غمزه مستانه چشمت یک عمر به قدقامت اندام تو ماندمتا بشنوم از قصه و افسانه چشمت تدبیر چه داری که به آتش زده انگاردنیای مرا شوکت شاهانه چشمت بگذار سرم را بسپارم به نگاهت پلکی بکذارم به سر شانه چشمت ♤♤♤✍ علی معصومی...
نقل محفلبازوانت را به دور گردنم بسپار عشقای پگاه آرزوها... گوهر اسرار عشقشعله در جانم چه میریزی که کوه آتشممی گدازم با شرار خویشتن هربار عشقنامی از ما می بری و حکم صادر می کنیما که حلق آویز هستیم از طناب دار عشقبر نمی داری اگر از شانه های زخمی املااقل در سینه ام بار غمی نگذار عشقشاکی ام از روزگار و زخمی ام از نارفیقاز خودی هایم بگویم یا که از اغیار عشقماجرای این همه غمناله سرسام آور استعقده های ماند...
مهر آفرینتو از همه به حال دلم آشناتریدر استان باور من از همه سریگل ها نشان فصل بهارند هرکداماما میان این همه تو چیز دیگریمهر آفرین آینه ها شد نگاه توسرچشمه های آب زلالی و دلبریای عشق نازنین به خداوندی خداشیرین بیان و نوبر و قند مکرریبا هر شمیم شال تو دیوانه می شومای ذره ذره های وجود تو مادری♤♤♤✍ علی معصومی...
هورا نکشیدبعد تو پنجره تصویر تماشا نکشیدصبح باران زده ساحل دریا نکشیدعکسی از اختر شب های تبآلود کویرشانه ای را به سر پوپک صحرا نکشیددر و دیوار همه شاهد و ناظر هستندقاب دلتنگ مرا آینه حتی نکشیدای بنازم به سر کوچه شبگردی هااشک الماس مرا چیده و بالا نکشیدگیجم از عمر فنارفته که کارش آخربه گذرگاه پر از شوق و تمنا نکشیدمثل یک شهر که در خرمن آوارش جزگسلی در هوس زلزله هورا نکشیدآرزو ها همه ی ثانیه ها را...
سکوتم از رضایت نیستتو آخر حاصل عمر مرا بر باد خواهی دادمرام بی وفائی را به عالم یاد خواهی دادسر شبپرسه های گاه و بیگاه تو فهمیدمنشان آشیانم را به هر صیاد خواهی دادمن آزادم ولی چشم هوسناک تو می گویددلم را ذره ذره دست استبداد خواهی داداگر چه آبی از انگشت دستانت نمی ریزدولی از شوکران خصم مادرزاد خواهی دادبه غارت می بری سرمایه آئین و دینم رابه دوشم کوله بار مسلک الحاد خواهی دادبه دادم میرسی آیا؟ نمی دانم، و...
حس میکنمای عشق باور میکنم آوازه ات رانقش و نگار و جلوه شیرازه ات رابا هر نفس در بامداد آرزو هاحس میکنم در سینه عطر تازه ات رامثل پر شالی که در دستان بادیبا هر نسیمی خلسه خمیازه ات راگم می کنم اما میان زورق خودپهنای اقیانوسیِ اندازه ات راجغرافیایی از تب و تاب بهاریوا کن به روی عاشقان دروازه ات را♤♤♤✍ علی معصومی...